#کنیزک_زشت_من_پارت_83
خیلی خب یه کمی بیشتر بخوابم بعد میریم
باشه .... پس تا من برم وسایلو بذارم تو ماشین
نمیخواد .... فعلا پیش من بخواب نمیخواد بری
ولم کن
بیشتر به خودش فشارم داد و گفت : چه عطری زدی ؟
مگه به تو ربطی داره ؟
چشماشو باز کرد میخواست یه چیزی بگه که حرف تو دهنش ماسید اخماشو تو هم کرد و گفت : این چه قیافه ایه ؟ چرا اینهمه ارایش کردی ؟
من که چیزی جز یه کمی کرم و یه ذره رژ نزدم اونم فقط واسه اینکه لبم پوسته پوسته شده بود
اصلا نمیریم
واااااای .... من از دست تو چیکار کنم ؟ .... بابا یه بارم بذار من راحت زندگی کنم .... ای خدا چی میشد این پول لعنتی از یه جایی جور میشد طلب اینو بدم و برم
تو اگه ده برابر اینم بدی من نمیذارم بری
یعنی چی ؟ واسه چی نمیذاری برم
در حالی که توی چشمام خیره شده بود اروم گفت : به تو مربوط نیس .... مطمئن باش تا اخر عمرت اینجا زندانی هستی
با دست هلش دادم و گفتم : برو بابا زر زیادی میزنی .... انگار هنوز خوابی ... پاشو ببینم همه معطل جنابعالین
به زور خودمو ازش جدا کردم و از اتاق بیرون رفتم از مریم و ملیحه و شراره خداحافظی کردم و تو باغ منتظرش ایستاده بودم که رضا پیداش شد و گفت : سلام .... خوبی لیلی ؟
مرسی .... تو خوبی ؟؟ چرا اصلا نمیای داخل عمارت
romangram.com | @romangram_com