#کنیزک_زشت_من_پارت_82


متوجه منظورش نشدم و گیج نگاش میکردم که گفت : ببین اینجوری

و روی صورتم خم شد و در یه لحظه لبشو به شدت روی لبم فشار داد دلم هری ریخت تمام بدنم گرم شد که سریع جدا شد و در حالی که سعی داشت قیافه ی جدیشو نگه داره گفت : یاد گرفتی ؟ اینجوری

بی تربیت بی ادب بی......

نه که تو هم بدت میاد

اقا شتر کاری نکن دوباره بگم گه دانه دانه گه لپ لپ

برو بچه .... شتر هم خودتی

بچه خودتی .... بچه پررو

با این قد کوتوله ات معلومه بچه کیه که

بدون اینکه محلش بذارم به سمت گوشی رفتم و به مرجان زنگ زدم و قرار فردا رو باهاش گذاشتم اونم خیلی خوشحال شد و سریع قبول کرد اون شب خیلی هیجان داشتم هم از اینکه مرجان رو بعد از مدتها میبینم و هم اینکه دوباره با بچه ها جمع میشیم احساس خوبی به پیمان و مهران داشتم ولی تا دلت بخواد از پری بدم میومد شب همه چیزمو اماده کردم کیف وسایلمو چیدم و لباسامو اماده کردم و خوابیدم .......

صبح با صدای زنگ از خواب بیدار شدم نمازمو خوندم لباسامو پوشیدم و یه ارایش مختصری هم کردم و از اتاق بیرون اومدم ولی هنوز هیچکس تو خونه پیداش نبود به طرف اتاق رسا رفتم چند بار در زدم ولی جواب نداد وارد شدم جلوتر که رفتم دیدم هنوز خوابه تکونش دادم ولی هیچ خبری نبود بازم تکونش دادم ولی یه تکونی خورد و پتو رو بالاتر کشید صداش کردم : پاشو دیگه مگه قرار نبود بریم بیرون

با صدای کلفتی گفت : حوصله ندارم

بیخود ... من به مرجان گفتم بیاد

حال ندارم

باشه .... تو نیا من با پیمان اینا میرم

میخواستم از جام بلند شم که یهو دستمو با زور کشید و روی تخت انداخت همونطور که چشماش بسته بود پاشو دور پاهام انداخت و سریع دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت : دیگه نبینم از این غلطا بکنیا .... تو بدون من حق نداری جایی بری .... فهمیدی یا نه ؟

نمیخوام .... خسته شدم میخوام برم بیرون

romangram.com | @romangram_com