#کنیزک_زشت_من_پارت_81


دختر همسایمونه .... میشه بگم بیاد ؟ خیلی وقته ندیدمش ... رسا نمیذاره ببینمش

مگه این رسای خیر ندیده ازار داره ؟

چه میدونم ... درد و مرض و ازارو با هم داره

افرین پیشرفت کردیا .... خوشم اومد ... خودم باهخاش حرف میزنم ... الان خونه اس ؟

اره

کجای خونه

تو اتاقشه

خیلی خب الان به گوشیش زنگ میزنم فعلا خدافظ

خدافظ

هنوز بیشتر از چند دقیقه نگذشتته بود که رسا از اتاقش اومد بیرون خودمو مشغول

گردگیری نشون دادم که گفت : بالاخره کار خودتو کردی

من ؟ مگه من چیکار کردم ؟

خر خودتی .... به مرجان زنگ بزن بگو واسه فردا حاضر باشه

از خوشحالی روی پام بند نبودم نمیدونم چی شد که از خوشحالی زیاد یهو به طرفش رفتم و دستمو دور گردنش حلقه کردم گونه اشو یه ماچ محکم کردم با خنده نگاش میکردم و اونم با چشمای گرد شده نگام میکرد تقریبا از گردنش اویزون بود چون قدم به نسبت اون کوتاه بود و پام به زمین نمیرسید که یهو به خودم اومدم نیشمو بستم و خواستم دستمو از دور گردنش باز کنم که گفت : حداقل مییخوای ماچ کنی درست و حسابی ماچ کن

خب ببخشید حواسم نبود .... خوشحال شدم یهویی

من که چیزی نگفتم .... فقط گفتم کم بود

romangram.com | @romangram_com