#کنیزک_زشت_من_پارت_79


خونه تکونی هم میکنیم ..... یادش بخیر شهلا خانم هم از خونه تکونی عید خوشش میومد

شهلا خانم کیه ؟

مادر رسا

مادر رسا ؟ راستی الان کجان ؟

خارج

خارج ؟ چرا ؟ مگه خونه اش اینجا نیس

ای بابا .... پدر و مادر رسا واسه خودشون یه قصه ان

برام میگین ؟

من موقعی که به این خونه اومدم 17 سالم بود شوهرم یه جورایی هم سرایدار اینجا بود هم مشاور.... اقا هنوز مجرد بود ولی توی یه مهمونی شهلا خانمو دید از اون شب به بعد همه ی فکر و ذکرش شهلا خانم بود همه تو خونه متوجه شده بودن که مادر اقا رفت خونه ی شهلا خانم و اونو از باباش خواستگاری کرد اون موقع ها که مد نبود دختر و پسر با هم رفاقت کنن و عاشق بشن تو یه نگاه ممکن بود عاشق بشن و از هم خوششون بیاد یا حتی عاشق هم نمیشدن خانواده ها یکی رو در نظر میگرفتن و تایید میکردن بچه ها هم باید با همون ازدواج میکردن خلاصه بابای شهلا موافقت کرد و چیزی طول نکشید بعد از یک ماه بساط عروسی رو راه انداختن اما من با دیدن شهلا خانم مطمئن شدم که یه جای کار میلنگه

با تعجب گفتم : میلنگه ؟ چطور ؟

تو چشماش یه غم عجیبی بود .... انگار روح تو بدنش نبود انگار این خونه براش مث زندان بود .... لبخندی زد و گفت : احساسی که الان تو داری ......

چرا ؟ مگه نمیگین بابای رسا اونو خیلی دوست داشت

اره ..... اقا جمشید جونش واسه شهلا خانم در میرفت ولی مشکل جای دیگه ای بود .... شهلا اونو نمیخواست .... چون قبلا عاشق شده بود ولی عاشق کسی که از نظر مالی در مرتبه ی خانواده ی اونا نبود اینو من بعدها از زبون خود شهلا شنیدم در هر صورت شهلا این زندگی اجباری رو ادامه میداد اقا هر چقدر بهش محبت میکرد فایده ای نداشت اونم فهمیده بود که شهلا خانم یه چیزیش هست تو همین اوضاع بود که شهلا خانم باردار شد ..... همین رسا ی خودمون .... جالب اینجا بود که منم همزمان با اون باردار شدم اون پسر و من دختر ..... رسا دنیا اومد مهسای منم همینطور ولی نمیدونم یهو چی شد که شهلا ساز مخالف زد از رسا بدش میومد کاری بهش نداشت حرف طلاقو پیش کشید خلاصه تا یکسال این جنگ و دعواها ادامه داشت تا اینکه بالاخره اقا خسته شد به خیال اینکه بالاخره پشیمون میشه طلاقش داد ولی شهلا همون روزی که طلاق گرفت رفت خارج که بعدها فهمیدیم با همون کسی که عاشقش بوده رفته بعد از اون اقا وقتی ماجرا رو فهمید سکته کرد و به رحمت خدا رفت رسا فقط 6 سالش بود همه ی اموال باباش به اون میرسید ولی شوهر من براش اداره کرد و مادربزرگش هم اونو بزرگ کرد تا بالاخره 18 سالش شد و شوهرم همه ی کارخونه ها و بقیه ی چیزا رو به خودش سپرد و شوهر منم مث اینکه منتظر بود امانتیشو بده و بره سرطان گرفت و از دنیا رفت دختر منم بزرگ شده بود میدونستم عاشق رسا شده ولی رسا از همه زنا بدش میومد واسه همین مهسا رو منصرف کردم و به پسر خاله اش شوهرش دادم و الان هم زندگی خوبی داره رسا 20 ساله بود که یه روز اتفاق باور نکردنی ای افتاد .....

چه اتفاقی ؟

مادرش اومد

مادرش ؟ شهلا خانم ؟

romangram.com | @romangram_com