#کنیزک_زشت_من_پارت_66


من رفتم .... بای

اون روز با هیجان همه ی کارامو کردم و سریع خودمو تو حموم انداختم و شروع به اماده شدن کردم تازه ساعت 5 بود ولی من عجله داشتم زودتر حاضر بشم از حموم که بیرون اومدم موهامو خشک کردم و سشوار کشیدم چون هوا سرد بود یه بلوز استین بلند پوشیدم شلوار جین سورمه ای که از مریم خانم هم گرفته بودم پوشیدم موهامو شونه کردم خیلی نرم و صاف شده بود موهام زیاد بلند شده بود دم اسبی بالای سرم بستمش و تصمیم گرفتم یه کم ارایش کنم کرم مالیدم رژگونه زدم تو چشمام هم سرمه کشیدم و ریمل زدم و در اخر یه رژ صورتی مایع حجم دهنده زدم واسه خودم تیکه ای بودم و نمیدونستما اونقدر مشغول قر و فرم بودم که متوجه ی اومدن رسا نشدم که با خنده ای گفت : حالا خودتو نکش ..... میبرمت بابا .... یعنی اینقدر از این خونه خسته شدی ؟

از جلوی اینه بلند شدم و به طرفش رفتم و گفتم : اره .... از این خونه خسته شدم تو این دو ماه حتی یه بار هم بیرون نرفتم

اما حواسش اینجا نبود فقط به صورتم زل زده بود که با اخم گفت : مگه تو دفتر نقاشی هستی ؟ زود باش پاک کن

من که .... من که ارایش انچنانی نکردم از هر چیزی یه کمی زدم تازه شدم معمولی

لازم نکرده اینجوری بیای .... این رژتو پاک کن .... با این رژ عمرا بذارم بیای

واسه تو چه فرقی میکنه ؟ تو صورتش رفتم و اروم گفتم : من کنیزک زشت توام که امشب میخواد باهات بیاد پس مطمئن باش منو به این زشتی کسی نگاه نمیکنه

چشم تو چشم بودیم و یه جورایی برای هم گارد گرفته بودیم که چشماشو ریز کرد و گفت : که اینطور .... اینجوریه ؟ خیلی خب خودت خواستی

و یهو دستاشو دو طرف صورتم قرار داد و سریع صورتمو به طرف خودش کشید به سرعت لبشو روی لبم گذاشت چشمام از ترس گرد شدن همه ی کاراش غیر قابل پیش بینی بود مهران که میگفت این از این کار بدش میاد پس چی شد ؟ دستمو گذاشتم روی سینه اش که فاصله بگیره ولی نمیشد به دیوار چسبوندم نفس کشیدنم سخت شده بود ولی اون چشماشو بسته بود و با خیال راحت کار خودشو میکرد فک کنم تمام رژ روی لبمو خورد لبشو روی لبم حرکت میداد از ترس و خجالت میلرزیدم اما حال خوشی بود چشمامو بستم با اینکه همراهیش نمیکردم ولی خوشم میومد قلبم تند تند میزد که در اخر بوسه ی کوتاهی روی لبم گذاشت و جدا شد چشمای هر دومون خمار شده بود پیشونیشو به پیشونیم چسبونده بود هیچ صدایی جز نفس نفس زدنمون توی اتاق نبود که اروم با صدای خش داری گفت : اگه ... اگه یه بار دیگه این رژو بزنی .... تضمین نمیکنم امشب از این اتاق بیرون برم

با اینکه حرف بدی زده بود ولی نمیدونم چرا حس بدی نداشتم و دلم میخواست واقعا اون شب هر اتفاقی که میخواد بیفته هنوز دستام میلرزید اصلا جون نداشتم حتی یه قدم بردارم دستمو گذاشتم روی سینه اش که کنار بره ولی یهو دستمو کشید و بوسه کوتاهی رو لبم گذاشت و سریع جدا شد و از اتاق خارج شد حالم خوب نبود تمام بدنم از گرما میسوخت سعی میکردم اتفاقات چند لحظه پیشو از یاد ببرم نگاهی به اینه انداختم رژم پخش شده بود پاکش کردم اول نمیخواستم بزنم ولی در اخر رژو برداشتم یه لایه ی نازک زدم و لباسامو پوشیدم و از اتاق خارج شدم همزمان با من اونم بیرون اومد و بدون اینکه نگام کنه گفت : زود باش دیر شده

دنبالش از پله ها پایین میرفتم که شراره گفت : اقا ببخشید اجازه میدید من و ملیحه امشب بریم عروسی خواهرم ؟

خیلی خب برین

ممنون اقا

از شراره خداحافظی کردم و دنبال رسا روان شدم توی باغ ماشینشو روشن کرده بود نمیدونستم برم جلو بشینم یا عقب به طرف صندلی عقبی رفتم که در جلو رو باز کرد و گفت : بیا جلو بشین

کنارش نشستم که حرکت کرد از باغ بیرون رفتیم و رضا درو پشت سرمون بست تا چند دقیقه ای سکوت توی ماشین پیچیده بود که خودش دهن باز کرد و گفت : خوش ندارم با پیمان و مهران زیادی صمیمی بشی

خب خوش نداشته باش .... چیکاره ای ؟ فقط صاحبکارمی

romangram.com | @romangram_com