#کنیزک_زشت_من_پارت_64
مگه تو نمیدونی من تلخ میخورم
هر روز که شیرین میخوردی
بیا قهوه رو عوض کن یه تلخ بده
هر روز همین بساط بود 10 بار باید قهوه اشو عوض میکردم تا مورد قبول اقا قرار بگیره شیطونه میگه همه لیوانو بپاشم تو صورتشا
من قهوه چی نیستم محض اطلاعت قهوه میخوای برو به شراره بگو
میخواستم از اشپزخونه برم بیرون که گفت : همین الان عوضش میکنی منم نشنیده میگیرم وگرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی
با حرص به طرفش رفتم و میخواستم لیوانو بردارم که یهو روی میز وارو شد و همه ی قهوه ریخت و روی شلوارش هم ریخت .... حالا بدبختی اینجا بود که شلوارش هم سفید بود با چشمای گرد شده این صحنه رو نگاه میکردیم که گفتم : زود باش زود باش شلوارتو دربیار
با گیجی نگام کرد و گفت : هان ؟ شلوارمو ؟
نمیدونم چرا هول شده بودم اخه از بس رو لباساش حساس بود میدونستم اگه همون موقع تمیزش نکنم بعدا پدرمو درمیاره تا بتونم تمیزش کنم به سمتش رفتم و دکمه اشو باز کردم و زیپشو پایین کشیدم اصلا حواسم نبود دارم چیکار میکنم فقط صدای جیغ خفیف شراره رو شنیدم که به سرعت از اشپزخونه خارج شد و من بی توجه شلوارشو درمیاوردم که صداشو شنیدم : چیکار میکنی تو ؟ فقط یه مایو پامه ..... بذار برم تو اتاق درش بیارم
نمیخواد ... بده همین جا بندازم لباسشویی
خلاصه در اورد و بدون اینکه نگاش کنم انداختم تو لباسشویی و روی میز هم تمیز کردم و با داد گفتم : همش تقصیر توئه ..... خسته ام کردی ..... مردشورتو ببرن با اون وسواس کوفتیت .... منو دیوونه کردی
با چشمای گرد شده نگام میکرد و چیزی نمیگفت از یه طرف دیگه هم از تیپش خنده ام گرفته بود کت با مایو ......
بدون اینکه چیزی بگه روی یکی از صندلی ها نشست و گفت : درو ببند با این وضعم کسی داخل نیاد
درو بستم که گفت : تو خیلی پررو شدیا .... چطور جرات کردی شلوار منو دراری ؟
برو بابا .... حالا خیلی هم تحفه ای ؟ .... فکر خودم بودم که بعدا پدرم در میاد تا بتونم لکه قهوه رو پاک کنم
به طرف لباسشویی رفتم و شلوارشو دراوردم تمیز شده بود تحویلش دادم و پوشید میخواسن بره که یه بار دیگه حرفمومزه مزه کردم و گفتم : اوم .... ام اجازه میدی برم بیرون ؟
romangram.com | @romangram_com