#کنیزک_زشت_من_پارت_62


بی حرف روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم چند دقیقه ای گذشته بود که مهران اروم گفت : خوابیده ؟

نمیدونم .... فک کنم .... زیاد حالش خوب نیس

رسا راستشو بگو این دختره کیه ؟ تو هیچوقت به دوست دخترات اجازه نمیدادی حتی بیان تو اتاقت بعد این دختره الان رو تختت خوابیده .... حتی به پری هم اجازه نمیدی

هیچی نیس بابا .... شما چرا اینقدر شکاکین ؟ فقط خدمتکارمه

اره جون خودت .... تو که میگفتی من از این کار بدم میاد اونوقت چند دقیقه پیش داشتی با این دختر .......

اره ... من از بوسیدن بدم میاد .... اون دخترو هم نبوسیدم فقط میخواستم بترسونمش

رسا یه چیزی بهت میگم ولی نخند ..... این دختر خیلی شبیه جوونیای مامانه اون شب که اولین بار دیدمش به نظرم اشنا اومد وقتی البوم عکسا رو هم دیدم متوجه شدم شبیه جوونیای مامانمه

توهم نزن پسر ..... این دختر تو پست ترین منطقه ی این شهر زندگی میکرد مطمئن باش هیچ صنمی با شما نداره

اما یه احساس خوبی بهش دارم نمیدونم چرا

تو غلط کردی .... دیگه چی ؟

چند لحظه سکوت بود تا اینکه مهران با خنده گفت : رسا شرط میبندم عاشقش شدی .... ببین کی بهت گفتم

توهم زدی .... زود باش کارتو بکن بریم

چند دقیقه بعد هر دو از اتاق خارج شدن و این بار دیگه واقعا خوابم برد ..........

صداهایی رو اطرافم میشنیدم صدای پری بود که با جیغ میگفت : زود باش به این دختره ی غربتی بگو بره تو اتاق خودش

خیلی خب .... میگم ... تو برو دیگه

نمیرم اصلا میخوام امشب اینجا بمونم .... مگه من نامزد تو نیستم ؟ پس میخوام بمونم

romangram.com | @romangram_com