#کنیزک_زشت_من_پارت_52
ولی همینطور بهم خیره شده بود اخم کردم و گفتم : به چی نگاه میکنی ؟ میگم بگیر بخواب دیگه
نگاهش روی بدنم کشیده میشد یه نگاهی به خودم کردم تازه متوجه شدم که با تاپ و شلوارک کنارش نشستم صورتشو نزدیک کرد با تعجب نگاش کردم و گفتم : هوم ؟ چیه ؟
اما سرشو نزدیک تر میکرد به همون نسبت عقب رفتم ولی مث اینکه دست بردار نبود جالب اینکه اصلا حرف هم نمیزد : چیه ؟ لال شدی به سلامتی ؟ چه مرگته ؟ بتمرگ دیگه اه
اما یهو بازومو کشید و سریع به سمت خودش کشید با چشمای گرد شده نگاش میکردم قلبم تند تند میزد زبونم بند اومده بود اب دهنمو قورت دادم با دو چشمای خمارش بهم زل زده بود که یهو خوابوندم و خودش هم روم اومد دو تا دستامو مشت کردم و روی سینه اش گذاشتم و گفتم : و.....ولم کن ..... تو چت شده ؟
صدای ارومشو کنار گوشم شنیدم که گفت : چشمای لیلی مال منه ...... نمیذارم به یکی غیر من نگاه کنه ..... میکشمت ..... چون تو باید بمیری ..... نمیذارم همه رو با اون چشمات جادو کنی .... اون پیمان هم میکشم .... غلط میکنه به مال من چشم داشته باشه .... تو هم غلط میکنی به کسی نگاه کنی
تو چی میگی اصلا ؟ معلوم هست ؟
اب دهنم از ترس خشک شده بود چشمام روی صورتش در حال چرخیدن بود به تخت چسبییده بودم صورتش نزدیک تر میشد که گفتم : ببین بذار برم اب بخورم الان میام
بعدا میخوری
تو چت شده ؟ تو که وسواسی بودی رو تخت هر کسی نمیخوابیدی که .... ببین من لباسام تمیز نیستا .... الان اومدی رو من
خنده ی مستانه ای کرد و گفت : دهنتو ببند
نری .... جیغ میکشما
خودم میبندم
و یهو انگار یه سطل اب جوش روی تنم ریختن ته دلم خالی شد چشمام گرد شده بود ولی اون چشماشو بسته بود قلبم تند تند میزد نفسم داشت میگرفت یه بار لبمو بوسید و جدا شد ولی دوباره خم شد لبمو میمکید و زبونشو روی زبونم میکشید من که ادم وسواسی ای نبودم چندشم شد ولی اون به کارش ادامه میداد چند بار تقلا کردم که هولش بدم ولی کنار نمیرفت جیغ میکشیدم ولی صدام در نمیومد تند تند نفس میکشید و احساس کردم دستشو زیر لباسم برد بیشتر خودمو تکون دادم ولی هیکلش عین فیل سنگین بود اشکم داشت درمیومد دستش روی سینه ام بود تا اون شب هیچ جنس مخالفی تا به این حد بهم نزدیک نشده بود شاید 5 دقیقه بود که در همین حال بودیم ولی جدا نمیشد یهو تابمو کشید از خجالت میخواستم بمیرم میترسیدم و مثل بید میلرزیدم اشکم همینجور سرازیر بود که یهو سرشو بلند کرد و جدا شد هنوز چشماش بسته بود که سرشو پایین برد گردن و بالای سینه امو میبوسید دستش تمام بدنمو لمس میکرد درمونده شده بودم پاها و دستامو قفل کرده بود و هر چقدر تقلا میکردم فایده ای نداشت که یهو نمیدونم چی شد ولی سرش روی سینه ام افتاد و بی حرکت شد نگاش کردم تکونش دادم ولی حرکتی نمیکرد خوابیده بود نمیدونم چی شده بود ولی خدا رو شکر کردم که بالاخره خوابید سریع خودمو از زیرش کشیدم بیرون توی تاریکی دنبال لباسم میگشتم گوشه ی تخت افتاده بود برش داشتم و زودی تنم کردم یه لباس بلند دیگه هم روش انداختم و روسریمو سرم کردم و از اتاق خارج شدم سریع از پله ها پایین رفتم و توی سالن روی یکی از کاناپه ها نشستم فضای سالن تاریک و وهم الود بود همه خوابیده بودن سرم داشت میترکید از درد به صحنه های چند لحظه قبل که فکر میکردم بدنم داغ میشد اون چیکار کرد ؟ خدایا حالا چیکار کنم ؟ من دیگه چطور میتونم اینجا بمونم ؟ وقتی یادش میفتادم دلم هری میریخت سرمو تکون میدادم که دیگه به یادش نیفتم ولی لامصب از ذهنم نمیرفت هیچوقت همچین تجربه ای نداشتم با اینکه خیلی ترسیده بودم ولی یه احساس خوب هم داشتم توی ذهنم مدام لبای رسا تداعی میشد یه اسغفراللهی گفتم و به طرف دستشویی رفتم چراغو روشن کردم و خودمو تو اینه نگاه کردم موهام به هم ریخته شده بود و زیر گردنم جای دندوناش قرمز شده بود مث وحشیا گاز میگرفت پسره ی دیوونه بدنم گرم شد خودمو که تو ایینه نگاه کردم سرخ شده بودم سریع ابو باز کردم وچند مشت اب پاشیدم به صورتم تا یه کمی حالم بهتر شد به طرف سالن رفتم و همونجا روی یکی از کاناپه ها دراز کشیدم ........
*************
پاشو ببینم کاناپه رو به گند کشیدی ..... مگه کاناپه جای خوابیدنه ؟
سرمو بلند کردم چشمام هنوز خواب بود ولی صدای رسا رو تشخیص دادم کم کم چشمامو باز کردم و بالای سر خودم دیدمش هنوز پیراهن تنش نبود و موهاش ژولیده بود و با عصبانیت بالای سرم ایستاده بود یهو یاد دیشب افتادم از جا جهیدم و ازش دور شدم که یه کمی جا خورد اینو از حالت نگاهش فهمیدم که مریم خانم پیداش شد و گفت : چه خبرتونه اول صبحی ؟ دختر تو چرا اینجا خوابیدی ؟ رسا این چه سر و وضعیه ؟ بدو برو لباس بپوش
romangram.com | @romangram_com