#کنیزک_زشت_من_پارت_51
من نخواستم که ای بابا ...... خودش منو بزرو برد وسط
فقط میخوام یه بار دیگه اون وسط ببینمت مطمئن باش جلوی همه یه جوری بزنمت که بمیریا
تو غلط کردی ..... مگه تو چیکاره ای ؟
دستمو گرفت و از در حیاط خلوت وارد راهرو شد و از راه پله ها بالا رفتیم و به اتاقم رسیدیم در اتاقو باز کرد و انداختم تو اتاق و درو قفل کرد
همونجا نشستم و زانومو تو شکمم جمع کردم و بق کرده نشستم نمیدونم چرا ناراحت شدم دلم میخواست تو جمع صمیمی اونا باشم فقط از پریا بدم میومد ولی بقیه اشون بچه های خوبی بودن خصوصا پیمان ولی خب دیگه من اینجا هیچ کاره بودم شاید اصلا نباید تو این جشن شرکت میکردم لباسامو عوض کردم و گرفتم خوابیدم اما هنوز صدای اهنگ از پایین شنیده میشد چشمامو رو هم گذاشتم و نفهمیدم کی خوابم برد .......
صدایی باعث شد بیدار بشم اطافمو نگاه کردم هوا هنوز تاریک بود سرمو بلند کردم و رسا رو تو چهارچوب در دیدم دستاشو خیلی شل و ول به چارچوب در تکیه داده بود و تلو تلو میخورد سریع از جا بلند شدم بدون اینکه متوجه باشم فقط یه تاب و شلوارک پامه به طرفش رفتم و گفتم : چی شده ؟ چرا این شکلی شدی ؟
سرشو بلند کرد با چشمای خمار بهم زل زده بود که گفتم : چی شد ؟ مهمونی تموم شد ؟
یهو دستاش افتاد و نزدیک بود بیفته که دستمو گذاشتم جلوی سینه اش و با هول و دستپاچگی گفتم : چت شده ؟ واسه چی اینجوری شدی ؟ .... اخ ...چقققدر سنگینی تو
دستمو دور کمرش انداختم تا بلکه بتونم ببرمش و روی تخت بذارمش ولی خیلی سنگین بود هیکلش هم دو برابر من بود قدم بهش نمیرسید کم کم میاوردمش داخل که یهو فرش زیر پام رفت و افتادم اونم با این هیکلش افتاد روم داشتم خفه میشدم به یه زوری کنارش زدم یه چند تا نفس عمیق گکشیدم و گفتم : وای بلا به دور بابا یه کم وزنتو کم کن .... نزدیک بود خفه ام کنی ..... اصلا چه مرگت شده ؟
با یه بدبختی بلندش کردم و خودش هم یه کم کمک کرد تا رسیدم به تخت .... خوابوندمش و پتو هم روش کشیدم میخواستم برم یه اسپرین براش بیارم که دستمو گرفت نگاهش کردم و گفتم : چیه ؟ چیزی میخوای ؟
با لباس .... راحت نیستم
خب چیکار کنم ؟
در بیار ... یه قرص سر درد هم بیار بخورم .... شیر و عسلو قاتی کن بیار بخورم
باشه الان میارم
معلوم بود حالش خیلی بده نمیدونم چه کوفت و زهرماری خورده بود که به این حال و روز افتاده بود تو اشپزخونه شیر وعسل براش درست کردم و قرص هم برداشتم و برگشتم تو اتاق هنوز ناله میکرد با دیدنم پتو رو کنار زد منم به طرفش رفتم لباساشو ازاد کردم ولی همینطور عرق میریخت ترجیح دادم لباساشو دربیارم پیرهنشو بیرون کشیدم ولی شلوارشو گذاشتم بمونه دستمو زیر سرش بردم و سرشو بلند کردم و گفتم : پاشو این قرصو بخور بعد بخواب
دستشو گذاشت روی شونه ام که بلند بشه ولی منه بیچاره که تحمل وزنشو نداشتم یهو خم شدم خلاصه نشست و قرصو بهش دادم و لیوان ابو سر کشید چشماش دو دو میزد نگاش کردم و گفتم : بگیر بخواب دیگه ....
romangram.com | @romangram_com