#کنیزک_زشت_من_پارت_48
همون که سینی رو از دستم گرفت
اها مهرانو میگی ؟ اون پسرعمومه .... چیه شیطون؟ گلوت پیشش گیر کرده ؟
نخیر ..... ولی ادم محترمی بود به نظرم
بایدم اینطور باشه چون زن عموم دکتر و استاد دانشگاهه و عموم هم یکی از کارخونه دارای معروف هر دوشون ادمای با کمالاتین باید هم بچه اشون اینجوری باشه ولی در هر صورت اون تکیه کلامش عزیزمه .... به همه میگه ... تو به خودت نگیر عزیز پیمان و خنده ای سر داد
خواهرت یه جوریه
خنده ای کرد و گفت : خجالت نکش بابا بگو بدجوریه
لبخندی بهش زدم و حرفی نزدم که دستشو دور شونه ام حلقه کرد سریع دستشو دور کردم و گفتم : هوی عامو .... مگه چیکارتم اینجوری میکنی ؟
خنده ای کرد و گفت : حتما که نباید یه کاره ای باشی ... من همینجوری بیکار هم قبولت دارم
میخوام نداشته باشی .... بچه پررو
میخواستم بلند شم که دستمو کشید و و دوباره کنار خودش نشوند و گفت : بشین بابا شوخی کردم
چشم تو چشم نگاش میکردم حالت عجیبی داشت انگار بیشتر کنجکاوانه نگام میکرد همه جای صورتمو میکاوید نگاهش به پایین کشیده میشد که خواستم حواسشو به یه چیز دیگه پرت کنم ولی یهو صدای رسا به گوش رسید : پیمان بیا داخل پریا سراغتو میگیره
یهو تکون خورد و به خودش اومد از جا بلند شد و به طرف سالن حرکت کرد اما رسا هنوز همونجا ایستاده بود با اخم به طرفم اومد و گفت : این کارا یعنی چی ؟ پیمان پسر ساده ایه .... نمیخوام باهاش بپری فهمیدی یا نه
من نخواستم در ضمن همچین ساده هم نیس خیالت راحت خودش میدونه داره چیکار میکنه
در هر حال خوش ندارم دور و بر ادمای اینجا ببینمت
از جا بلند شدم و سینه به سینه اش ایستادم و با لجبازی نگاش کردم و گفتم : مثلا چرا ؟
چیه کوچولو ؟ فکر کردی با این کفشای پاشنه بلند به من میرسی ؟ نخیر .... اشتباه به عرضت رسوندن تو هنوز بچه ای جوجه
romangram.com | @romangram_com