#کنیزک_زشت_من_پارت_42


هر دو توجه امون به رسا جلب شد که با عصبانیت و چهره ی سرخ شده نگام میکرد روسری رو از دست اون پسره کشیدم و روی سرم انداختم که رسا گفت : تو کی اومدی پیمان ؟

چند دقیقه ای هست .... با این خوشگله هم اشنا شدم

اخمای رسا درهم رفت و گفت : تو واسه چی اینجا وایسادی ؟ برو داخل

نمیدونم چرا اینقدر عصبانی شده بود ولی در هر حال از اونها دور شدم و به طرف سالن رفتم اونجا مریم خانم در حالی که داشت کانالای تلویزیونو عوض میکرد گفت : چی شد ؟ مگه نرفته بودی تاب بازی ؟

چرا بابا ولی این پسره اومد همه چیو خراب کرد

کدوم پسره ؟

چه میدونم همین پیمانه کیه ؟

پیمان اومد ؟ میگفتی بیاد تو

با رسا تو حیاط دارن حرف میزنن

پیمان پسر خوبیه تنها دوست صمیمی رساست

ولی خیلی کرم داره

چرا ؟

ولش کن ... کاری نیس من انجام بدم ؟

نه عزیزم میخوای بری اتاقت استراحت کنی برو

به طرف اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که خوابم برد ........

چشمامو کم کم داشتم باز میکردم فک کنم هنوز خواب میدیدم چون مرجان ای رو بالای سر خودم میدیدم سریع چشمامو باز کردم که دیدم رسا بالای سرم نشسته و نگام میکنه گفتم : کاری داری ؟

romangram.com | @romangram_com