#کنیزک_زشت_من_پارت_35


این بار اهسته تر قاشقو به طرف دهنش بردم حسابی تو نخش رفته بودم و نمیدونستم ناخوداگاه دارم به لباش نگاه میکنم لبای گوشتی و قرمزی داشت که یهو لبخندی زد و گفت : شیطون به چی نگاه میکنی ؟

هی ... هیچی

مطمئنی ؟

اره .... خب غذاتون تموم شد ؟

اره .... بعدا بیا یه مشت و مال بعد غذا هم بده که کامل شه

بی تفاوت از کنارش گذشتم و تو جهی نکردم و تو اشپزخونه بقیه ی غذامو خوردم و ظرفامو شستم و به طرف اتاق خودم رفتم اتاقم کنار اتاق رسا بود خودش میگفت عمدا این اتاقو داده که هر کاری داشت زودی برم براش انجام بدم هنوز روی تخت دراز کشیده بودم که صداشو شنیدم : کنیز من کجاست ؟ چرا نمیاد ؟

پوفی کردم و از جا بلند شدم فایده ای نداشت این بشر ما رو بیخیال نمیشه از اتاق خارج شدم و به سمت اتاقش رفتم و گفتم : هان ؟ چیه ؟+

بی توجه نگاهی کرد و گفت : مشت و مال یادت رفت

و بی توجه به من پیراهنشو دراورد و روی شکم دراز کشید همینطور فقط نگاش میکردم که گفت : چیه چرانمیای

م.......من همچین کاری نمیکنم

برگشت و نگاهی بهم کرد و گفت : چرا ؟

اصلا بهت دست نمیزنم بهم محرم نیستی

خنده ای کرد و گفت : مارو گرفتی؟

نخیر جنابعالی بهم محرم نیستی منم بهت دست نمیزنم

خنده ای کرد و گفت : اشکالی نداره بابا با رضایت خودم بهم دست میزنی

من رضایت شما رو نخواستم برای خودم سخته

romangram.com | @romangram_com