#کنیزک_زشت_من_پارت_34


سر لج و لجبازی هم که شده میخواستم اینکارو بکنم پس از جا بلند شدم و گفتم : دراز بکش بتونم شلوارتونو دربیارم

تعجبو توی چشماش دیدم پس اونم جدی نبوده ولی به راحتی روی تخت دراز کشید و در همون حال گفت : شیطون دستمالیم نکنی .... من هنوز پسرم

و خودش خنده ای کرد خودمم خنده ام گرفته بود ولی جدی جدی چه کار سختی بودا کمربندشو باز کردم و دکمه اشو هم باز کردم زیپشو پاییش کشیدم چشمامو بسته بودم که یه لحظه باز کردم و مطمئن شدم یه چیزی اون زیر میرا پوشیده شلوارشو پایین کشیدم و جوراباشو هم دراوردم کراواتش هم هنوز بسته بود به طرفش رفتم و کراواتشو باز میکردم که یهو دستشو دور کمرم حلقه کرد و چرخید و روم خم شد موقعیت بدی بود با چشمای گرد شده نگاش میکردم غافلگیر شده بودم و نمیتونستم حرف بزنم که اروم گفت : هیچوقت شلوار یه مردو پایین نکش چون ممکنه اونم بعدش بخواد همین کارو باهات بکنه

اب دهنمو قورت دادم و لبمو به دندون گزیدم با ترس نگاش میکردم که گفت : تو عجب کنیز زشتی هستیا

متعجب نگاش کردم که با لبخندی گفت : اما چشاتو که گرد میکنی باحال میشی

سنگینی بدنشو احساس میکردم کاملا بهم چسبیده بودیم چشماشو تو این فاصله ندیده بودم یه چیزی تو مایه های عسلی با رگه های سبز بود اونم داشت به چشمام نگاه میکرد که اروم گفت : خیلی کنجکاو شده بودم ببینمت واسه دیدن هیچکس اینقدر کنجکاو نشده بودم

چشماش به پایین کشیده میشد منم از ترس چشام گرد شده بود صورتش داشت قرمز میشد که چشماشو بست و یهو از روم بلند شد و گفت : اما اشتباه کردم تو کنیزک زشتی هستی .... نخواستیم بابا خودم میرم حموم

از جا بلند شد و به سمت حموم اتاقش رفت منم سریع از جام بلند شدم و اتاق زدم بیرون مرتیکه پررو به من میگه زشت .... زشت عمه اته بچه پررو

اون روز گذشت توی اشپزخونه با ملیحه و شراره غذامو میخوردم و مریم خانم هم که توی اتاق خودش غذا میخورد و رسا هم تنها توی اتاق غذاخوری بود که صداش دراومد : کنیز زشت خودم بیاد اینجا ببینم

ملیحه و شراره متعجب همدیگرو نگاه میکردن و شراره گفت : کنیز زشت دیگه کیه ؟

با حرص از جام بلند شدم و گفتم : منظورش منم مرتیکه بیشعور

شراره ریزخندی کرد و گفت : شوخی میکنه برو ببین چیکارت داره

در حالی که پاهامو کف سرامیک میکوبیدم و راه میرفتم بالای سرش حاضر شدم و گفتم : بله ؟ چیکار داری

زیر چشمی نگام کرد و گفت : ادم با رییسش اینجوری حرف نمیزنه حواست باشه .... در ضمن بیا غذا رو تو دهنم بذار

با تعجب نگاهش میکردم که گفت : چیه ؟ چرا خشکت زده بیا دیگه

صندلی رو عقب کشیدم و قاشقو دستم گرفتم و از غذا پر کردم و با حرص چپوندم تو دهنش که با اخم گفت : چته بابا خفه ام کردی ملایم تر

romangram.com | @romangram_com