#کنیزک_زشت_من_پارت_32
سرمو برگردوندم زن مسن و شیکی ایستاده بود و نگام میکرد گفتم : ببخشید من .... من نمیدونم چرا اقا رسا منو اینجا اورده الان هم رفع زحمت میکنم
حرکتی به سر و گردنش داد و گفت : نه جونم شما باید اینجا بمونی .... رسا گفته نذارم جم بخوری ..... ببینم نکنه تو هم میخوای رسا رو گول بزنی ؟ فکر مال و منال این پسره رو از سرت دور کن .... اون قول ازدواج به هزار نفر داده مطمئن باش تو رو هم نمیگیره
نه ..... نه قضیه این نیس ... من راستش الان دیگه بهش مدیونم .... فقط نمیدونم باید چیکار کنم
نمیخواد کاری کنی .... فقط رسا رو گول نزن ... اون مث پسرمه ... خیلی هم دوسش دارم دلم نمیخواد دخترایی مث تو گولش بزنن
نه خانم .... بخدا من همچین قصدی ندارم فقط الان 20 میلیون بهش بدهکارم .... نمیدونم چطور باید پسش بدم
20 میلیون ؟ رسا به این پولا احتیاجی نداره .... اگه راست میگی بیخیالش شو و برو
باشه اگه اجازه بدی همین الان میرم
نه .... خودش باید اجازه بده که بری
جلو اومد و دستمو گرفت و گفت : حالا بیا اینجا بشین ببینم
و هر دو کنار هم روی مبلی نشستیم و موشکافانه نگاهی بهم کرد و گفت : حالا راستشو بگو قضیه تو چیه ؟
ماجرا رو کامل بهش گفتم که نگاهم کرد و گفت : نمیدونم رسا چه فکری تو سرشه ... اخه اون هیچوقت با چت و این حرفا با کسی ارتباط نداره اکثر دوست دختراشو حضوری میبینه و ...... استغفرالله چی بگم از دست این بچه
من براش کار میکنم تا بدهیمو پس بدم
چیکار میکنی ؟
مستخدمی دیگه
نگاهی بهم کرد و گفت : خیلی خب .... نمیدونم چرا احساس خوبی بهت دارم اما امیدوارم خرابش نکنی
اون روز تا ساعتی منتظر بودم دیگه ظهر شده بود با خدمتکارا اشنا شده بودم اون خانم مسن اسمش مریم خانم بود و اون دختر صبحی هم شراره بود و یه زن مسن دیگه هم بود که اشپزی میکرد و اسمش ملیحه خانم بود غیر از اونا یه باغبون هم بود که اسمش رضا بود پسر جوون و خوش مشربی بود و توی اتاقک باغ زندگی میکرد ظهر شده بود و مریم خانم چشمش به ساعت بود که گفت : الان دیگه رسا پیداش میشه برو اونجا بشین تا بیاد
romangram.com | @romangram_com