#کنیزک_زشت_من_پارت_31
متوجه منظورش نشدم ولی مطمئنم هر چی بود خوب نبود
هنوز تو راه بودیم با اینکه هنوز اول شب بود ولی خوابم گرفته بود چشمامو رو هم گذاشتم و نفهمیدم کی تو ماشین خوابم برد ...........
کم کم چشمامو باز کردم یه جای خیلی نرم خوابیده بودم فکر کردم دارم خواب میبینم ولی هر چی بود خواب خیلی خوبی بود اما یهو از جام بلند شدم تازه یادم افتاد چی شده ولی نمیدونستم کجام یه اتاق خیلی بزرگ که نمیدونستم چند متره ولی 2 تا قالی بزرگ توش پهن بود و روی یه تخت خیلی بزرگ هم خوابیده بودم یه دست مبل توی اتاق چیده شده بود و یه کمد و میز توالت هم یه طرف بود با تعجب اطرافمو نگاه میکردم که چند تقه به در خورد و یکی وارد اتاق شد نگاهش کردم یه دختر جوون بود که یه سینی هم دستش بود و با لبخندی به طرفم میومد که با دیدنم گفت : سلام خانم
سلام .... ببخشید اینجا کجاست ؟
بازم لبخندی زد و گفت : اینجا خونه ی اقای مهرآراست
اقای مهرآرا دیگه کیه ؟
خونه ی اقای رسا مهرارا .... دیشب اقا شما رو اورده بود خواب بودید ایشونم شما رو اوردن این اتاق
هوم.... خودش کجاست الان ؟
سر کارشون
من چیکار کنم ؟
هیچی ..... فقط اقا گفتن مراقب شما باشیم
که چی ؟
که از اینجا نرید
مگه من زندانیم ؟
نه خانم .... ولی این دستور اقاست ..... حالا لطفا صبحونه اتونو بخورید
سینی صبحونه رو روی عسلی گذاشت و رفت نگاهش کردم همه چی توش بود عسل و کره و مربا و تخم مرغ و پنیر .... خیلی گشنه ام بود تا تونستم خوردم و از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم اطرافمو نگاه کردم طبقه ی بالای یه ساختمون بودم که چند تا در قهوه ای بالا میدیدم و دو طرف راه پله ی بزرگی بود که با فرش های قرمز پوشیده شده بود از پله ها پایین اومدم سالن بزرگ و مجللی بود که کفش با فرش و مبل تزیین شده بود و روی دیوار هم انواع تا بلو و تابلو فرش ها به چشم میخورد همونجا سرگردون اطرافمو نگاه میکردم کم کم داشت سرم گیج میرفت یعنی این خونه خونه ی رسا بود ؟ وای پدر و مادرش چی ؟ اونا اگه بفهمن حتما بیرونم میکنن .... میخواستم به طرف در سالن برم که صدایی گفت : هی دختر خانم کجا ؟
romangram.com | @romangram_com