#کنیزک_زشت_من_پارت_25


سلام لیلی کجایی ؟

خونه

پس چرا نمیای نت ؟

نمیتونم .... مادرم مریضه دارم ازش پرستاری میکنم

یعنی چی ؟ خب من .... من این ساعت کارمو تعطیل میکنم که با تو حرف بزنم اونوقت همش میگی نمیتونم

ببین اقا رسا من نمیتونم مادرمو ول کنم اصلا دیگه نمیتونم بیام نت .... خداحافظ شما ممنون که دوست خوبی بودی ..... بای

و گووشی رو قطع کردم ته دلم ناراحت بودم چون خیلی به رسا عادت کرده بودم ولی من وقتی واسه ی چت کردن و اینجور تفریحات نداشتم دلم هم نمیخواست احساسمو درگیر یه همچین چیزایی کنم پس بهتر دیدم تمومش کنم

مرجان متعجب نگام کرد و گفت : به همین راحتی تمومش کردی ؟

اره پس میخواستی تا کی ادامه اش بدم ؟ خسته شده بودم اون بچه پولداره بی درد چی میفهمه که من چی میکشم ؟ دنبال یه همزبون بود که واسش فت و فراوونه به قول خودش کشته مرده هم زیاد داره بره با همونا

شونه ای بالا انداخت و گفت : ولی من فکر میکردم دوسش داری

پوزخندی بهش زدم و گفتم : دوست داشتن ؟ چه واژه ی مسخره ای ... همچین چیزی وجود نداره اینا همش عادتای زودگذره

نمیدونم چی بگم شاید هم تو راست میگی

به داخل اتاق برگشتم و قرصای مامانو برداشتم تا بهش بدم مامانو صدا کردم : مامان ؟ مامان جون پاشو باید قرصاتو بخوری

اما هیچ صدایی ازش نیومد کنارش نشستم و گفتم : مامانی ؟ پاشو دیگه چقدر سریع خوابت برد ..... این قرصو بخور دوباره بخواب

اما مادر جواب نمیداد بهش دست زدم بدنش سرد بود حس بدی بهم دست داد تکونش دادم ولی دستاش بی جون کنارش افتاد نمیخواستم باور کنم که چی شده چندین و چند بار صداش کردم داد زدم جیغ کشیدم تو صورتش اب ریختم اما فایده نداشت مادر رفته بود دیگه توی این دنیا نبود میدونستم هر لحظه پیش ولی فکر نمیکردم به این زودیا باشه خودمو میزدم جیغ میکشیدم همه ی همسایه ها تو اتاق بودن ولی من هیچی نمیفهمیدم من فقط مادرمو میخواستم اما مادر دیگه نبود ..................

*************

romangram.com | @romangram_com