#کنیزک_زشت_من_پارت_20
مامان
مامان نداره که همه یه روزی میرن منم بهتر از هر کسی حال خودمو میفهمم
سرمو بلند کردم و در حالی که تو چشماش زل زده بودم گفتم : اصلا هم اینجوری نیست دکتر گفت حالت خوبه پس یعنی خوب میشی و میریم خونه تو باید خوب بشی
لبخندی زد و چیزی نگفت ولی بعد از چند دقیقه در حالی که انگار با خودش حرف میزد گفت : خدایا منو امتحان نکن من نمیتونم بهش بگم این دختر همه ی عمر و هستی منه
چی میگی مامان ؟
در حالی که اشک میریخت سرمو تو اغوشش گرفت و گفت : هیچی عزیزم چیزی نیست
اون شب مادر توی بیمارستان موند منم کنارش بودم چند تا ازمایش داد و قرار بود فردا صبح نتیجه اش بیاد صبح زود هادی اومد و مامانو دید و وقتی تنها شدیم گفت : بابات صبح که بیدار شد دنبالتون میگشت من بهش گفتم کجایید
خیلی خب خوب کاری کردی
برو خونه من هستم پیش مامانت میمونم
نه میخوام خودم بمونم
تو از دیشب تا الان سر پایی چطوری میخوای بمونی ؟ خودم پیششم
نه اینجوری همش فکرم اینجاست نمیتونم برم
خیلی خب پس حداقل برو یه کم رو تخت کناری بخواب خیلی خسته ای
مخالفتی نکردم و به سمت تخت رفتم و دراز کشیدم ...........
***************
لیلی ؟ ..... لیلی پاشو
romangram.com | @romangram_com