#کنیزک_زشت_من_پارت_19
شما دخترشی ؟
بله ... چش شده مادرم ؟
چند وقته مادرتون به این حاله ؟
فک میکنم یک ماهی هست که همش سرفه میکنه
علائم دیگه ای نداشت ؟
چرا گاهی خون دماغ میشد و گاهی هم با سرفه اش خون میومد
من براش ازمایش نوشتم تا چند ساعت دیگه جوابش میاد ولی امشب باید اینجا بمونه
الان حالش چطوره ؟
فعلا خوبه دخترم نگران نباش
هادی و مسعود هم جلو اومدن و هادی گفت : نمیتونید الان بگید دقیقا بیماریشون چیه ؟
راستش من ....من به ... صبر کنید تا ازمایشا بیاد بعد تشخیصمو بهتون میگم
همونجا بی حال روی صندلی نشستم نمیدونستم چی در انتظارمه همش فکرم به جاهای بد میرفت به جاهایی که حتی دوست نداشتم در موردش احتمال بدم هادی کنارم نشست و گفت : ناراحت نباش لیلی همه چی درست میشه من مطمئنم حال مادرت خوب میشه
دیگه خسته شدم .... بخدا نمیکشم دیگه این یکیو نمیتونم تحمل کنم .... خدایا مگه من چی کار کردم چرا همه ی مصیبتا رو با هم برای من میذاری ؟ یه مادر دارم اونم میخوای ازم بگیری ؟ مگه با من دشمنی ؟ مگه من چیکارت کردم ؟ اخه چرا ؟ چرا من ؟
همینطور زار میزدم و گریه میکردم که هادی و یه پرستار به طرفم اومدن و زیر بغلمو گرفتن و روی صندلی نشوندنم و پرستاره گفت : خانم اروم باش مادرت بهوش اومده سراغ شما رو هم میگیره الان هم حالش خوبه اینقدر سر و صدا کردن نداره که بیا تو اتاق ببینش
با عجله به سمت اتاقش رفتم و وارد شدم روی تخت خوابیده بود ولی با دیدن من لبخندی زد و گفت : بیا اینجا
بی اختیار گریه ام میگرفت در حالی که اشک میریختم به اغوشش رفتم و اون هم سرمو در اغوشش گرفت و گفت : لیلی من میدونم که دیگه زیاد زنده نمیمونم
romangram.com | @romangram_com