#کنیزک_زشت_من_پارت_116
نیازی به اجازه ی تو نداشتم دلم خواست رفتم ... مگه تو چیکاره ی منی ؟ .... اصلا دلم میخواد از اینجا برم ... اون طلب کوفتیت هم که میخواستم بدم خودت قبولش نکردی
یهو جلو اومد دستشو دور گردنم فشار داد و گفت : تو غلط میکنی که بری ..... تو هیچ جا نمیری ...فهمیدی ؟
ترسیده بودم نگاهش خیلی خشن بود سرمو به نشونه ی باشه تکون دادم که یهو یه دستمال از کنار میز عسلی برداشت و روی لبم گذاشت در حینی که اروم پاک میکرد گفت : در ضمن تو صیغه ی منی ..... پس اختیارت هم دست منه ... فهمیدی ؟
چیزی نگفتم که گفت : فک میکنم نفهمیدی یعنی چی
و یهو لبشو روی لبم گذاشت این بار ملایم تر رفتار میکرد دیگه عادت کرده بودم مث روزای اول خجالت نمیکشیدم بیشتر خوشم میومد با اینکه همراهیش نمیکردم ولی لذت زیادی داشت دلم میخواست منم همراهیش کنم دستمو بلند کردم و گذاشتم روی شونه اش اونم دستشو دور کمرم حلقه کرد و به خودش چسبوند با خشونت میبوسید و هر چی میگذشت با ولع بیشتری به سمتم خم میشد بعد از چند دقیقه میخواستم جدا بشم که یه لحظه جدا شد و گفت : میخوام امشب با هم باشیم
با چشمای گرد شده از تعجب نگاش کردم و گفتم : چی ؟ یعنی چی ؟
صیغه امی .... منم میخوام امشب با من باشی
با زور هلش دادم و گفتم : من نمیخوام ... اصلا واسه این صیغه ی تو نشدم که .... فقط برای اینکه اگه دستم بهت بخوره ایراد نداشته باشه
با یه حالت درمونده نگام کرد و گفت : اما ... اما من نمیذارم بری حتی اگه شده به زور .... حتی اگه شده یه بچه بذارم تو بغلت نمیذارم بری
حال عجیبی داشت هم عصبانی بود هم در مونده شده بودچیزی نگفتم که اونم از تخت بلند شد و از اتاق هم خارج شد
*************
چند روزی گذشته بود ولی هنوز من و رسا با هم سرسنگین بودیم یه شب که من تو اتاقم بودم و رسا هم تو اتاق خودش بود مریم خانم اومد بالا و چند تقه به در اتاق رسا زد و گفت : رسا بیا بیرون ناهید خانم اینا اومدن ...... لیلی تو هم بیا
هر دو از اتاق خارج شدیم یه لحظه چشم تو چشم شدیم ولی بی هیچ حرفی از کنارش گذشتم و وارد سالن شدم با دیدن لیلا خانم به طرفش رفتم ولی اون با دیدنم به سمتم دوید و های های گریه میکرد نمیدونم چرا اینقدر با سوز و گداز داشت گریه میکرد نگاهم به مهران و اقا مهرزاد افتاد که اونا هم چشماشون اشکی بود با تعجب گفتم : چی شده عمو ؟ .... مهران چیزی شده
یهو مهران به طرفم اومد و بی هیچ پروایی بغلم کرد با تعجب نگاش کردم و گفتم : مهران این چه کاریه ؟
رسا هم با عجله به سممتمون اومد و مهرانو جدا کرد و گفت : یعنی چی مهران ... بکش کنار ببینم
مهران با لبخندی گفت : ابجی خوشگلم ..... خدا تو رو به ما برگردوند
romangram.com | @romangram_com