#کنیزک_زشت_من_پارت_114


باشه ..... چند ساعتی تا برگشتن رسا مونده سریع میام

سریعبه طرف اتاق رفتم ..... شال و کلاه کردم و میخواستم برم بیرون که شراره سر راهم سبز شد و گفت : کجا میری لیلی ؟

یه سری باید برم بیرون ..... اگه رسا اومد یه زنگ به من بزن

باشه .... ولی اخه اقا خیلی حساسه اگه بدونه بیرون رفتی بدون اجازه اش پوست ما رو هم میکنه ها

نترس ... هر وقت میاد میره تو اتاقش حواسش به من نیس

خیلی خب پس زود برگرد

سریع یه دربست گرفتم و به سمت بیمارستان محل کار ناهید خانم رفتم از قسمت پرستاری سراغ ناهید خانمو میگرفتم که صداشو پشت سرم شنیدم

سلام عزیزم

سلام ناهید جون ..... حال شما خوبه ؟

قربونت برم بیا اینجا

به همراهش رفتم دستمو گرفت و گفت : لیلی من مطمئنم تو دختر منی .... میخوام یه ازمایش DNA بدی

همونجا خشک شدم همینطور ایستاده بودم و مات ناهید خانمو نگاه میکردم که با تاثر نگام کرد و گفت : لیلی ... تو رو خدا اجازه بده .... من داستان زندگی تو رو از رسا پرسیدم حتی به محله اتون هم سر زدم یه چیزایی فهمیدم که دارم مطمئن میشم تو همون دختر گمشده منی

ناهید جون .... من .... من فکر میکنم شما خیلی احساساتی شدین ..... من دختر همون خانواده ی فقیرم اخه چطور میتونم دختر شما باشم

منم میخوام از همین مطمئن بشم .... خواهش میکنم این ازمایشو بده .... تو در هر حال برای من مث دختر خودمی .... ولی میخوام در این مورد مطمئن شم

دیگه چیزی نگفتم حس عجیبی داشتم نمیدونم ترس بود یا تهی شدن از خودم .... از کسی که فکر میکنم هستم ولی ممکن بود نباشم ..... اخه چطور امکان داشت ؟

اون روز این ازمایشو دادم و ناهید خانم هم سر از پا نمیشناخت و قرار شد یه هفته بعد جواب ازمایش بیاد دیگه نزدیکای اومدن رسا بود و باید سریع برمیگشتم توی راه ترافیک بود مطمئنا نمیرسیدم شراره هم تک زده بود و این یعنی رسا رسیده با عجله کلیدو توی قفل چرخوندم و وارد حیاط شدم مسافت باغ تا ساختمونو دویدم رضا رو توی حیاط دیدم که گفت : بدو برو که تیکه بزرگه ات گوشته 2 ساعته داره سراغتو میگیره

romangram.com | @romangram_com