#کنیزک_زشت_من_پارت_109
گرممه
تو گرمته به لباسای من چیکار داری ؟ چرا داری پیرهن منو درمیاری ؟
پیرهن خودمه
لا اله الا الله .... چیکارت کنم تو رو ؟
وارد یه اتاق شد روی تخت خوابوندم و میخواست بره که دستشو گرفتم و گفتم : بمون
کنارم نشست و گفت : بذار برم یه قرص بیارم بلکه ام از این حالتا دربیای
نمیخواد .... من که چیزیم نیس
اره معلومه
بخواب دیگه
مث گیجا نگاه کرد و گفت : هوم ؟ جونم ؟
دستشو کشیدم که کنار خودم افتاد و با لبخندی گفت : چیکار میکنی دختر ؟ الان تو باید منو بیرون کنی نه اینکه اینجوری ....
از بس گرمم بود لباسامو در میاوردم که یهو اومد جلو و گفت : چیکار میکنی ؟ لباساتو واسه چی درمیاری ؟ ... ای بابا امشب عجب گیری افتادیما
عجیب بود که به طرفش کشیده میشدم و میل عجیبی داشتم که ببوسمش یا در اغوشش بگیرم نگاش میکردم که با تعجب گفت : بسم الله .... چرا اینجوری نگام میکنی ؟
دستمو گذاشتم روی سینه اش و سرمو به طرف گردنش بردم بوی خوبی میداد لبمو روی گردنش فشردم و بوسیدمش که یهو از خودش دورم کرد و با صدای لرزونی گفت : لیلی بخواب .... اینکارو نکن
اما من اون شب و در اون لحظه تو حال خودم نبودم به طرف لباسش رفتم و با یه حرکت پیرهنشو دراوردم و گفتم : بخـــــــــواب
با چشمای گرد شده نگام میکرد که گفت : خیلی خب .... اینجا میخوابم ولی تو کاری نمیکنی .... من اون چیزی که دلت میخوادو واست انجام میدم ولی تو کاری نمیکنی فهمیدی ؟
romangram.com | @romangram_com