#کنیزک_زشت_من_پارت_105


مثلا میخوای چه غلطی بکنی

لیلی رو اعصاب من نرو .... من شرعا شوهر تو حساب میشم حالا صیغه ای یا هر چی

بابا من غلط کردم که گذاشتم اون صیغه ی لعنتی رو بخونی .... فقط 6 ماه دیگه مونده که تموم شه ولی من همین الان میگم دیگه تموم .... اصلا شاید نخوام با تو زندگی کنم قضیه ی تو رو به ناهید خانم گفتم اونم بهم قول داده 20 میلیونو بهت برمیگردونه بعد من به ناهید خانم اینا بدهکارم

نمیدونم چی شد که یهو فوران کرد هولم داد و به دیوار چسبوندم و دستاشو دور گردنم فشار داد و گفت : کور خوندی که همینجوری ولت کنم ..... اگه 1000 برابر این 20 میلیون هم بدن من نمیگیرم چون فقط خودت باید بیای .... همین امشب هم میبرمت اگه شده بزور ... فهمیدی ؟

ترسیده بودم ولی چیزی نگفتم که یهو یه دستمال از کنار میز توالت برداشت و با خشونت لبمو پاک کرد و بدون اینکه چیزی بگه از اتاق خارج شد تصمیم داشتم حالا حالاها باهاش سر لجبازی بذارم واسه همین بازم رژمو برداشتم و این بار با غلظت بیشتری زدم و از اتاق خارج شدم کم کم مهمونا هم میرسیدن اکثرا میشناختم ولی چند نفری بودن که نمیشناختمشون که خاله و شوهر خاله ی مهران بودن اونها هم به مهربونی برخورد کردن البته به استثنای پری و مادرش که البته اونجا بود که فهمیدم پری کپی برابر اصل مادرشه یعنی زن عموی مهران توی چیدن میز به بقیه ی خدمتکارا کمک میکردم که مادر پری و پیمان یهو گفت : ناهید جون نمیدونستم خدمتکارا هم همچین لباسایی میپوشن .... از کجا گیرش اوردی

میخواستم گلوشو بجوم با اون غبغب بزرگش و شکم گنده اش و اون همه النگو و گردنبند که به خودش اویزون کرده بود ولی به احترام ناهید خانم هیچی بهش نگفتم که ناهید خانم گفت : اختیار داری مهین جان این دختر تاج سر منه نه خدمتکار منتها از خانمیشه که همیشه کمک میکنه

خب نگفتی کیه ؟ نکنه عروس ایندته ؟

دخترمه

دخترت ؟ دخترت که 20 ساله خبری ازش نیس

مث دخترمه تو مشکلی داری مهین جون ؟

نه عزیزم .... ولی خوب نیس یه غریبه همینجوری تو خونه ات باشه واسه پسرت یهو ممکنه دردسر درست بشه

مهران گفت : زن عمو جان لیلی مث خواهرمه من خیلی دوسش دارم شما هم نگران نباشید هیچ مشکلی پیش نمیاد

خلاصه اون روز به هر ترتیبی بود ناهارو خوردیم و بعد از جمع کردن میز همه دور سفره ی هفت سین نشستیم تا دقایقی دیگه سال تحویل میشد پیمان و مهران و رسا کنار هم نشسته بودن نازگل و ناصر هم یه گوشه کنار هم بودن پری هم که طبق معمول ور دل رسا جونش نشسته بود خاله و شوهرخاله و ناهید جون و اقا مهرزاد هم کنار هم عمو و زن عمو هم روبروی اونها منم رفتم که پیش ناهید خانم بشینم تا چند ثانیه ی دیگه سال تحویل میشد رسا یهو بلند شد که ناهید خانم گفت : کجا میری رسا ؟

اب میخورم میام

من که نزدیک اشپزخونه بودم گفتم : خودم میارم

سریع یه لیوان اب برداشتم و با قدمهای سریع خودمو میخواستم به سفره برسونم دیگه نزدیک سفره بودم که یهو کفشم به کناره فرش گیر کرد چند تا سکندری خوردم و افتادم یه جای نرم همزمان با افتادنم توپ شلیک سال تحویل هم به صدا دراومد تمام لیوان اب روی کسی که روش افتاده بودم ریخته بود سریع بلند شدم ولی با رسا روبرو شدم با دیدنش لبمو به دندون گزیدم که ناهید خانم گفت : اشکال نداره رسا جون اب روشناییه ..... معلومه تا اخر سال همینجور باید بری حموم

romangram.com | @romangram_com