#کنیزک_زشت_من_پارت_103
نه عزیزم مث اینکه امروز عیده ها .... دلم نمیخواد دختر من چیزی از بقیه کم داشته باشه
لبخندی بهش زدم و به طرف اتاقم حرکت کردم تصمیم داشتم امروز حسابی خوشگل کنم بعد از یه دوش اب گرم موهامو سشوار کشیدم با اتو صاف و شلاقیش کردم ولی خوشم نیومد فرش کردم و نصفشو بالا بستم اینجوری خوشگل تر بود یه کرم زدم رژگونه و یه سایه ی دودی و رژ ژله ای قرمز خودم کف کردم وای به حال رسا خیلی تغییر کرده بودم لباس مجلسی قرمز رنگی هم خریده بودم که سر استیناش گشاد و سنگ دوزی شده بود و کل لباس از اکلیل هایی که روش کار شده بود برق میزد شالش هم سرم کردم و خودمو دوباره یه نگاهی کردم واقعا تغییر کرده بودم ساعت 11 بود دیگه کم کم مهمونا هم سر و کله اشون پیدا میشد چون قرار بود ناهار هم اینجا باشن از اتاق بیرون رفتم صدای چند نفر شنیده میشد از پله ها پایین رفتم و وارد سالن شدم صدای اشنای رسا و مهران بود که به گوش میرسید
مهران : این سفره رو تو چیدی مامان ؟
نه چطور مگه ؟
امسال خیلی فرق کرده .... هیچوقت اینجوری نمیچیدی .... قشنگ شده
خب کار من نیست کار لیلیه ؟
پس خودش کجاست ؟
پشت سرتون وایستاده
هر دو همزمان برگشتن که با دیدنشون لبخند ی زدم و گفتم : سلام ... حالتون خوبه ؟
مهران ابرویی بالا انداخت و گفت : سلام ... کی میره این همه راهو ... بابا چیکار کردی تو ؟ میخوای امشب تو فامیل ما یکیو تور کنی اره ؟
حواسم به رسا بود که اصلا حرف نمیزد و فقط به سر تا پام خیره شده بود که بی توجه به اون گفتم : نه بابا مال بد بیخ ریش صاحابشه کی میاد ما رو بگیره ؟
اما بعضیا زبونشون از همین الان هم بند اومده مث اینکه
و یهو زد پشت کمر رسا و گفت : هوی کجایی ؟
گیج نگاهش کرد و گفت : هوم ؟ هیچ جا .... همین جام
خب چرا جواب سلام لیلی عزیزمو نمیدی
نمیدونم چرا ولی بازم اخم کرد و گفت : سلام
romangram.com | @romangram_com