#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_67

بی حرف سینی را جلویش گذاشتم با زمزمه زیرلبیم با اجازه ای گفتم و خارج شدم.

نفسم راهم بیرون فرستادم.

حضور در اتاقش کنار او مشکل تازه ام بود.





بعد از نماز ظهرم وارد اتاق مدیریت شدم که با نبودنش نفسم را آزاد کردم و به سمت میزم رفتم اما بادیدن پرونده ای دیگر گوشه لبم بالا رفت و زیرلب زمزمه کردم.

- بازم باید پرونده بخونم!؟

آهی کشیدم و یادم آمد امروز قرار بود به خانه حاج حیدر زنگ بزنم.

نفس عمیقی کشیدم و از تلفن شرکت شماره را گرفتم.

بعد دو بوق صدای مادرم طنین شد بر روح و روانم و لبخند عمیقی همراه با اشک جانمان سوز.

_ الو ارغوان؟

قربانت می شوم وقتی ارغوان را با لحن مادرانه ات بر زبان می آوری.

صدایم از بغض بی هوایم نشات گرفت.

- سلام مامان جان؟

نفس راحتش را هم پشت تلفن شنیدم که خدارو شکر کرد و بالحن زیبایی جوابم را داد.

_ خوبی مادر؟

ارغوانم چرا زودتر زنگ نزدی دلم هزار راه رفت؟

عاشقانه هایم پاک بود و بی آلایش وقتی دل نگران تنها مرهم دلم می بودم.

romangram.com | @romangram_com