#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_63

بازچه شده بود.



برای فردا ظهر به مقدار بیشتر از معمول توی ظرفم ریختم.

چون سالاد فصل بود کمی خودم هویج رنده کرده بودم و رویش با سلیقه همراه چند دانه زیتون سیاه وگوجه مینیاتوری تزیین کردم و سُس اش راهم جداگانه می گیرم شاید قاطی خوشش نیاید.

لحظه ای زمانی که بی حرف برایم آبمیوه خریده بود تداعی شد و لبخندمحوی روی لب هایم جاخوش کرد.

گرچه لبم را باحس های ودخترانه شرمم گزیدم اما منکر حمایت وتوجه زیرپوستیش تنم رو خنک وگرم می کرد.

سرم را طرفین تکان دادم تا افکار مالیخویای ذهنم بیشتر از این داوری و مرا بی خواب و غرق توهم نکند.

نفسم همراه حسرت بناشد و پشت بندش صدای ناهید مته شد روی افکارم.

_ خیلی دوست داری خودت و توی دل ِ بابا و مامانم جاکنی؟

اما کور خوندی، من نمی زارم یه دختره پشت کوهی بیاد و جای من ک بگیره بهتره این و خوب توگوشات فرو کنی وگرنه جور دیگه ای باهات حساب می کنم.

دهانم چندبار باز وبسته شد، علت کینه توزانه و زخم زبان هایش از چه بود را نمی دانم، اما مگر من می خواستم جایش را بگیرم یا حتی تنگ کنم که اینگونه با مهمان ِ رفتنی برخورد می کند.

فوق فوقش بمانم دو سال یا سه سال است تا آن وقت فرجی می شود.

ظرف هارا با دستمال خشک و تمیز کردم و به جان دندان هایم افتادم و با وسواس می شستم متوجه خون لای لسه هایم می بودم اما ذهنم مدام حرف های تلخ و هشدار دهنده ناهید گرد می خورد.

با غمی آشکار تمام محتویات دهانم را پاشیدم و شیر را باز کردم و دهانم را زیرش گرفتم اما سردی آب هم التهاب درونم را کم نمی کرد.

صورتم را چندبار شستم و با حوله روی سنگ مرمر توالت پاک کردم و از سرویس خارج شدم و وارد اتاق شدم و درش راقفل کردم.

کرم را روی کف دستانم ریختم و به نرمی روی پوست صورتم دورانی ماساژ می دادم.

نگاهم به صورتم خورد که زیرابروهایش پرشده بود و چهره ام را شلخته نشان می داد.

موچین را برداشتم و برای اولین بار شروع کردم به کندن ِ زیر ابروهایم...

romangram.com | @romangram_com