#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_62


بغضم را قورت می دهم.

- بله منم ارغوان، خوبین شما؟

آرام تر ادامه می دهم.

- مامان زهرام خوبه؟ سلامته؟

مکثش را می فهمم اما گرم جواب می دهد.

_ خوبه باباجان، کجاهستی؟

جات خوبه، مشکلی نداری؟

سریع نه ای می پرانم و جویای احوال مامان زهرایم می شوم که باز حرفش را تکرار می کند.

به او می گویم که فردا راس ساعت یک ونیم با خانه شان تماس می گیرم تا با مادرم حرف بزنم و خیالم بابتش راحت شود.

هردو که خداحافظی می کنیم درب اتاق زده می شود و پشت بندش صدای بشابش دایی علی می شنوم.

_ ارغوان جان بیاشام؟

لبم را از حواس پرتیم می گزم و باشرم از جایم بلند می شوم و راهی آشپزخانه می شویم.

بادیدن خورشت قورمه سبزی لبخندکوچکی زدم و شرمگین روبه زن دایی لب می زنم.

- شرمنده خیلی خسته بودم نشد شام بزارم.

می خندد و دستش را در هوا تکان می دهد.

_ کم شیرین زبونی کن دختر، بیاکمک، حالا خوبه تو کمک می کنی اون ناهید که دست به سیاه وسفید نمی زنه که!

ناهید وا مامانی گفت و چشم غره ای بهم رفت که چشمانم گرد شد.


romangram.com | @romangram_com