#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_6


شیرآب را باز نهادم و شلنگ آب رو نگه داشتم و با آمدن آب صورتم رو زیرش گرفتم و سرمای آب تن ِ داغ کرده ام رو جلا داد و لب هایم ازهم فاصله گرفتن برای نوشیدن و سیراب گشتن تشنگی مهارنشدنیم.

نمی دانم چرا همیشه زود تشنه می شوم و هرچه می نوشم فقط عطش را برطرف می کند و اما تا آخرشب یک لنگ پا توالت را آباد می کنم.

نفس عمیقی کشیدم که مقداری آب داخل حفره بینیم شد و سرفه هایم شدت گرفت.

گلویم عجیب می سوخت.

شیرآب رو محکم بستم و باگوشه روسریم صورتم رو پاک کردم.

دوباره راه آمده رو بازگشتم و داخل همان اتاقک اسیرشدم و رقیه خانم پارچه ای روی لباسم پهن کرد و نخ سفیدی دور گردن ِ کلفت و چین دارش انداخت و با نگاه عمیقی لب زد:

حیف تو گل دختر.

لبخندتلخی زدم و چشم هایم رو بستم که سردی نخن و کشیدنش روی شیارهای پوستم شدم و لب هایم محکم چفت کردم تا صدای آخ و اوخم بلند نشود و تا نگویند دوردانه است و ناز می خرد.

باهربار بند انداختنش تنم را ریش می کند تا کارش به اتمام برسد و به به و چه چه تحویلم دهد و از دست سبکش حرف بزند و صورت بی نقصم!

نقص صورت به چه کارم آمد را نمی دانم اما اگر بود قطعنا به این زودی ها مرا به حجله کسی در نمی آورد.

باشنیدن نامم از زبان رقیه خانم چشم هایم درشت شد: بله؟

رقیه خانم لبخندشیرینی زد:

میگم ابروهات خوبه فقط زیرش رو تمیز می کنم و از مادرت خواستم چندتکه یخ برات بیاره تا باد صورتت بخوابه.

سری تکان دادم و بازچشم هایم بسته شد و خود را سپردم در دستان ماهرش، گرچه دلم انبوه غم بود.





بی روح و سرد نگاه ِ گریزانم را درمیان در و دیوار می سُراندم و سعی درپنهان کردن ضعف وترس ناشی از پسرک کنارم که چندبعد قرار بود شیرینی خورده اش بشوم مسکوت بودم.


romangram.com | @romangram_com