#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_59

- بله چیزه زیادی نیست ولی بهتر از گرسنگیه.

آرام ممنونی زیرلب می گوید و سینی را پیش خود می کشد و با اجازه از او خارج می شوم تا به نماز ظهرم برسم.

بعد از نماز غذایم همراه همان لقمه نوش جان می کنم و سریع جمع و جور می کنم و به دفتر می روم، بادیدن بشقاب خالی و لم دادنش روی کاناپه اش لبخندمحوی می زنم و آرام و بی سروصدا سینی را برداشته و خارج می شوم.

ظرف هارا شسته و تمیزآبکش می کنم و بادیدن ساعت دو ونیم لبم را از تو می گزم و باقدم های بلند سمت دفتر گام بر می دارم.

اورا می بینم که روی همان کاناپه چرِک شکلاتی نشسته و دستی به موهای نامرتبش می کشد.

سرفه ای کوتاه می کنم که نگاهش سمتم معطوف می شود.

_ بایدبریم، آماده ای؟

زیرلب بله آرامی نجوا می کنم و که دستش را کج می کند.

_ کت؟

یادم میاد باید کتش را تنش دهم و من باز باهزار رنگ و رو عوض کردن کت اسپرت مشکی اش را تنش می دهم و براس را هم روی شانه هایش کشیدم تا از هر پرز و خاک تمیز شود.

اشاره ای به کیفش می کند.

_ بردار.

چشمی می کنم کیفش را همراه کیف خودم چنگ می زنم، کیف خودم را اُریب روی شانه می اندازم با دست دیگر کیف چرمی اصلش را نیز گرفته ام.

او باگام های بلند وارد آسانسور می شود و من با هزار ترس از این حلبی آهنی واردش می شوم و گوشه اش قرار می گیرم.

سکوتش برایم خوشایند است زیراکه از آدم های وراج و پرحرف دوری می کنم.

دکمه پارکینگ را می زند و کتش را جلو می کشد.

سرم همچنان پایین است و بی حرف خارج می شود و من نیز پشت سرش دوان دوان می دوم چراکه قدم های او دوبرابر من است.

بازدن دزدگیر چراغ اتومبیلی روشن می شود که خودش نیز سمت همان قسمت می رود.

romangram.com | @romangram_com