#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_55
نفس نفس می زد و رگ های گردنش باد کرده بود و تمام صورتش قرمز شده بود.
به این رفتارها عادت داشتم اما نمی دانم چرا چشم هایم تر شد و سرم را با ناراحتی پایین انداختم.
صدای جدیش آمد.
_ دیگه ببینم اون بیرونی میدم پاهات و قلم کنن شیرفهم شد؟
بابغض و ناراحتی وترس لب می زنم.
- چشم قربان.
این بار آرام تر زمزمه می کند.
_ بیا کتم و دربیار.
متعجب سرم را بلند می کنم که باچهره پراز خشمش مواجه می شوم، لبم را زیر دندان می فشارم و سمتش می روم.
درون قلبم غوغایی بود و دستانم به شدت می لرزیدند.
گوشه کتش را گرفتم و باکمک خودش از تنش بیرون کشیدم و دستی بهش کشیدم تا چروک نیافته باشد و به جای لباسی آویزان می کنم.
صورتم گلگون و قرمز گشت و التهاب درونم امانم را بریده بود.
صدایش جدی آمد.
_ امروز دوتا جلسه خیلی مهم داریم و اینکه باید باشی...
برگشت و نگاه ِ خیره ام را شکار کرد و باچشمانی ریزشده پرسید:
اسمت چی بود؟
آب دهانم را فرو بردم و نجوا کردم.
romangram.com | @romangram_com