#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_53

_ آخرین بارم بود.

سری تکان می دهد و بی حرف قهوه اش تمام می کند.

باز مشغول خواندن چرم و انواع طرح و نکات کلیدی می شوم.





شب به خانه دایی که می رسم با جنازه فرقی ندارم اما به روی خود نمی آورم و مشفول پخت و پزشام می شوم.

دایی باچشمانی سوالی مرا می پاید و زن دایی کنجکاو و ناهید مثل همیشه سرد و بی تفاوت.

عدس پلو طبخ کرده بودم و خود تا موقع دم کشیدن پلو به حمام اتاقم پناه بردم تا تنی از عزا وخستگی در آورم.

بعداز یک ساعت لباس پوشیدن و نماز مغرب به آشپزخانه می روم و همه را صدا می کنم تا برای صرف شام بیایند.

زن دایی لبخندزنان وارد می شود.

_ به به چه بوی؟

دایی علی: دختر کاری یعنی ارغوان.

همه پشت میز قرار می گیرند که دیس پراز برنج را جلویشان می گذارم به همراه گوشت چرخ کرده که به روش شمالی طبخ کرده بودم.

مقداری توی ظرف درپوشیده برای فردایم ریختم و درون یخچال گذاشتم.

بادیدن سالاد شیرازی، زن دایی لبخندی زد.

_ دیدم شام و تو پختی گفتم حداقل سالادش بامن.

تنها به لبخندی اکتفا می کنم و به سالادم دست نمیزنم تا بتوانم فردا در شرکت نوش جان کنم.

کارها که تمام می شود می خواهم ظرف هارا تمیز کنم که زن دایی نمی گذارد و همه را درون ماشین ظرف شویی قرار می دهد.

romangram.com | @romangram_com