#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_51

با اشاره دستش به سمت خلوت سمتی که لپ تاب رویش قرار داشت.

برگه را تاجای که میشد ترجمه می کردم اما بعضی جاهاش رو نمی تونستم خواستم به او بگویم اما پشیمان شدم و لپ تاب را روشن کردم و تمام کلمه هارا از گوگل سرچ کردم.

بالبخند عمیقی همه را ترجمه کردم و با اعتمادبه نفس بلندشدم و برگه را روی میزش گذاشتم.

روبهم لب زد.

_ برو ناهار.

وای من!

من که برای خود ناهاری نیاورده بودم.

بی حرف با لب های جمع شده کیفم را برداشتم و با اجازه اش سمت سرویس رفتم تا وضو بگیرم.

با پرسیدن از ژاله منشی شرکت فهمیدم یک نمازخانه کوچک همین پایین هست.

باعجله ازپله هاپایین رفتم بادیدن در ِ بازش لبخندرضایتی روی لبم آمد و نمازم را به جا آوردم.

یک ساعت وقت ناهار بود پس لقمه های پنیرگردو را از کیفم درآوردم و شروع کردم به خوردن.



دقیقا راس ساعت دو جلوی اتاق مدیریت مکث کردم و چندتق زدم و وارد شدم.

بی حرف از پنجره نما شیشه ای به بیرون زل زده بود.

بی حرف جلوی در مکث کردم که صدای آهسته اش را شنیدم.

_ می تونی چندتا فایل رو تنظیم کنی؟

تاحالا نکرده بودم.

- باید چیکارکنم؟

romangram.com | @romangram_com