#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_47

_ فکرمی کردم منصرف بشی آخه کیارش با کسی شوخی نداره؟

سرم را بالا گرفتم و جدی زمزمه می کنم.

- منم واسه شوخی اونجا نمیرم فقط واسه کار و یک درآمد که دستم توی جیب خودم باشه.

از مصمم بودنم ماتش برد و بی حرف به سمت اتاقش رفت تا دایی علی را ازخواب بیدار کند.

منتظرچندلقمه آماده درست کردم و کمی هم از گلو فرستادم و بقیه را درون کیف ساده ام ذخیره کردم.



دلهره عجیبی دارم، الان که پیش منشی شرکت ایستاده ام تا وقت بدهد اورا ببینم.

منشی تلفن را پایین گذاشت و آرام نجوا کرد.

_ بشین داره میبینت.

متعجب آهسته لب زدم.

- می بینتم!؟

از کجا؟

لبخندزیبای روی لبش خوش کرد.

_ اینجا دوربین مداربسته داره.

فوری روی صندلی کنارش نشستم و نفسم را با استرس رها کردم.

خیلی سخت شد و ترسناک.

خنده ریزش را شنیدم اما به روی خودم نیاوردم.

بعداز چند دقیقه منشی روبهم اشاره کرد.

romangram.com | @romangram_com