#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_44


ولی چه کسی می دانست او واقعا مرد خشنی است که تحمل یک اشتباه راهم ندارد.



دل توی دلم نبود زیرا دایی علی رفته بود که با آن شخص حرف بزند، شخصی که حتی اسمش را نمی دانستم و تنها برای کمی درآمد حاضر به ریسک با او سِر دادم.



تا زنگ واحد می خورد سراسیمه پاتند می کنم که خنده زن دایی و پوزخندناهید از جلوی چشمانم رد می شود بی توجه به آنها در را سریع باز می کنم که چهره بی تفاوت دایی نمایان می شود.

کنجکاو و با دلهره می پرسم.

- چیشد قبول کرد؟

لبخندخسته ای می زند.

_ سلام عزیز دایی امان بدی چشم میگم.

کتش را در می آورد که تند از دستش می گیرم و به جای لباسی آویزان می کنم که ریلکس سمت مبل ها کنار خانمش می رود.

با چند قدم خود را به او رسانده و باز تکرار می کنم.

- دایی نگفتی چیشد؟

چنان شلیک خنده او و زن دایی بالا می رود که گویی جوک سال را تعریف کرده بودم.

دست به سینه منتظر زل می زنم اما کمی نیمه خیز می شود و لپم را محکم می کشد که جیغ آرامم در می آید.

او خونسرد شانه اش را بالا می اندازد.

_ اول باید چای لب سوز مخصوص ارغوان رو نوش جان کنم تا گلوم بازشه و بتونم دو کلوم اختلات کنم یانه؟

دستم را کنار پای سمت چپم مشت می کنم و بی حرف سمت آشپزخانه می روم تما تمام حواسم به این بود که شاید طرف رد کرده که دایی اینگونه قدمه چینی می کند.


romangram.com | @romangram_com