#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_40


صدای خشدارش را شنیدم.

_ عزیزم تو کجا بودی؟

آخه نرگس نرگس من به تو چی بگم، لعنتی چرا رفتی آخه؟

کنجکاو دست هایم دور کمرپهنش قفل می کنم که مرا سفت تر می فشارد که ناخواسته آخم در میاد.

باتعجب زل می زند که دایی با خنده اورا کنار خودش چفت می کند و می گوید.

_ کشتی دختر آبجیم و که... نمی بینی چقدلاغره!؟

نگاهم به دختر ایستاده کنار درب خشک می شود که با چهره سرد جلو می آید و دستش را سمتم می گیرد.

دستم را توی دستش قرار می دهم.

- من ارغوانم.

لبخندی بی احساس می زند و چشم باز وبسته می کند.

_ منم ناهیدم.

خوش اومدی.

لبخندشیرینی حواله اش می کنم.

دایی لب هایش خبیث جمع می کند و کف دست هایش را بهم می کوبد.

_ من خیلی گرسنمه اگه نمی خواین تمام غذاها رو بخورم پس بیاین بریم ناهار.

زن دایی متعجب لب زد.

_ مگه غذا سفارش دادی؟


romangram.com | @romangram_com