#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_38
گوشه ابروش رو خاروند.
_ نمی خواد بابا زنگ می زنم رستوران همین بغل برامون چلوکباب بیارن.
سرم را کج کردم.
_ چلو و پلو باشه یه وقت دیگه که زن دایی باشه ولی اگه اشکالی نداره من سیب زمینی با هرچی که توی یخچال پیدا شد درست می کنم؟
سرش را تکان داد و بی تعارف گفت.
_ باشه حالا که اصرار می کنی... بهتره کباب لقمه هارو کنارش سرخ کنی با گوچه فرهنگی عالیه.
لبخندنمکینی زدم که دایی هم از یخچال سای بای سایدشون دو بسته کباب لقمه در آورد.
نگاهی به برق و رزق آشپزخونه انداختم و سرم را زیر افکندم و دلم به حال مادرم سوخت که با آب سرد کارهایش را می کند و گاهی کتری روشن می کند.
دایی چیزی از بابا نگفت ولی شک ندارم بابام وضعش زیاد خوب نبود که اومد خواستگاری مامان نرگس و طرد شدن مامان از جمع خانواده...
باصدای دایی از فکر وخیال بیرون آمدم.
_ چیشده دایی توفکری؟
شانه ام را بالا انداختم.
- هیچی.
مشغول خلال کردن سیب زمینی هاشدم و سپس درون آب سرد قرار داده ام و روغن سرخ کردنی را داخل تابه متوسط ریختم و گذاشتم کمی داغ شود.
آب سیب زمینی را خالی کردم و تمیز خاک کمش را شستم و کمی تکان می دهم تا مقدار آبش خارج شود و مشت مشت درون روغن داغ می پاشم.
زیرگاز را کمی زیاد می کنم و تندتند با کف گیر چوبی تکانش می دهم...
romangram.com | @romangram_com