#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_30


انزجام آمد وقتی نامم را به زبان آورد کمی ازش فاصله گرفتم که بادستش ران پایم را چنگ زد و سفت فشرود.

لب گزیدم تا آخم را نشنود.

نگاهی به مادرم که با لبخندبه تعارف های مادرش گوش می سپارد انداختم که باز دم گوشم زمزمه کرد.

_ هوم بوی خوبی هم میدی مثل عروسک شدی.

باز حرفی نزدم که این بار دستش را از پهلویم رد کرد و خود را بهم چسباند و من باترس به خان و مادرم خیره شدم ولی چون سفره جوری انداخته شده بود و کسی هم ما را نمی دید اینگونه گستاخانه تنم را لمس می کند.

زیرلب باصدای لرزان غریدم؛

- بکش کنار تا همینجا آبروت و نبردم.

خونسرد سرش را سمت گردنم معطوف کرد و بادستش کمی روسریم را کنار زد و بو*س*ه ای داغ به گلویم زد که این بار خواستم عقب بکشم محکم نگه ام داشت و با غیض توپید.

_ اه چقد تکون می خوری بشین یک جا.

با صدازدن نامش از زبان پدرش بلافاصله ازم جدا می شود و دستی درمیان موهایش می فشرود و جوابش را می دهد.

_ داشتم می گفتم چی می خوره براش بریزم چلو یا زرشک پلو.

پدرش با لبخندکوچکی سرش را تکان می دهد.



شام را با ناخنک زدن های یاشار گستاخ گذارندم هرچند نفهمیدم از گلویم پایین رفت یاهمش مشغول بازی غذایم بودم.

به اصرار مادرم از جایم پا می شوم و به کمک یکتا می روم و باتعارف مشغول آب کشیدن بشقاب های کف خورده می شوم.

آشپزخانه شان به هال دید نداشته و آنها نیز قادر به دیدن اینجا نبودند.

کف زدن ظرف ها زود تمام می شود و یکتا تند وسریع از آشپزخانه خارج می شود والان که تنها هستم احساس آرامش می کنم اما با آمدن یاشار نفسم برای لحظه ای قطع می شود و چشم هایم از ترس دو دو می زدند.


romangram.com | @romangram_com