#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_27
عطر محمدیم رو کمی می زنم و آماده از اتاق خارج می شوم، صدای خان را با مادرم می شنوم که باهم بحث دارند اما برای چه من که عازم تهران هستم دیگر جدالشان برای چیست!؟
سرفه مصلحتی می کنم و سربه زیر چادرم را بر سر می نهادم که حرف تلخ خان از میان لب هایش شنیدم.
_ خانم شدی!؟
چیزی نگفتم و همان طور صامت ایستادم که مادر هوشمندانه تاکید کرد.
_ دیرشدا، نمی خوای که فردا واسمون حرف دربیارن بیا بریم ده مرد؟
خان دستی به محاسنش می کشد و خیلی خوب گویان به سمت خروجی می رود و مانیز آرام آرام به دنبالش همقدم می شویم اما در دلم شوری زاری بود از جنس گرفتن ِ جانم، یا یاد نگاه بی پروای یاشار می افتم تمام تنم لرزی دردناک می گیرد و روبه رو شدن با او دل شیر می خواهد و باز من خدارا صدبار صدایش می زنم تا مرهمی بر دلم میسر کند.
با وسواس چادرم را به روی پاهای جوراب کشیده ام می کشم و مادر یاشار دائم به به و چه چه می کند از برای عروس زیبایش!
زیبایی اگر به چندقلم آرایش بود که از آن خودتان نخواستیم شما مارا بی دندان نکن بقیه اش پیشکش تان!
سرم را باچای داغ و شیرینی خامه ای که تازیش با چشمک زدنش به دل آدم قلمداد می کند.
تکه از جای بدون خامه اش بر می دارم و همراه چای زعفرانی به دهانم می فرستم.
خدارو شکر از پسرش خبری نبود.
خان و پدریاشار باهم گرم گرفته اند و من و مادرم مسکوت به خانه زیبای بزرگشان خیره بودیم.
بادیدن خواهریاشار که با نیش باز به سمتمان می آید ابروهایم بالا می رود و زمزمه زیرلبیم را گویی مادرم می شنود.
- اوه چخبره...؟ خوبه والا نیشش همیشه واسه ما بازه!
باتشر آرام مامان زهرا سرم را با لبخند نیمه ونصفه پایین می اندازم.
همینکه کنارمان نشست کوری گویی را شروع کرد و سرمان با حرف های صد من یک غازش را خورد.
مجبوری از جایم بلندشدم و با برداشتن استکان و بشقاب نیمه خورده ام به سمت آشپزخانه قدم برداشتم، تا استکان درون سینک ظرف شویشان قرار دادم حواس مادرشوهر گرام به بنده معطوف شد و با لبخند پهنی تعارفش را زد.
_ چرا زحمت کشیدی عروس خوشگلم می ذاشتی یکتا می آورد دیگه؟
romangram.com | @romangram_com