#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_26


خم که می شود عقلم نهیب می زدند و فوری خودم را عقب می کشم که لبخندجذابی می زند و دستم را محکم از کنارلباسم چنگ می زند و زیرلب می خندد.

_ مامان این عروست که بلد نیست باهام خداحافظی کنه که؟

مادرش لب می گزد و باچشم وابرو به پسرش تشر می زند.

_ نکن مادر زشته!

دخترم از حیاشه که بلد نیست ولی به وقتش اونم راه می افته ول کن دستش و که سرخ

شد زنت!

آب دهانم را با ترس بلعیدم که خنده صدا داری کرد و سرش را جلو آورد که چشم هایم درشت شد و بند دلم پاره.

زیرلاله گوشم زمزمه کرد.

_ خودم رات می ندارم غمت نباشه عروسک.

با انزجار خود را عقب می کشم که مادرش با تشر از کناره کتش می کشد او با لبخندچندشناکی عقب می رود و بادستش حرکت نمادین "بای بای" را نشانم می دهد.

با اصرار مادرم لباس جدیدم را به تن کرده ام و باز با تشر آرامش مجبوری کرم پودر و سورمه چشم کشیدم و به همین آلایش کم قناعت کردم که مادرم با دیدنم لبخندرضایت بخشی زد و چشمانش را ریز کرد.

_ از اون سرخاب ها نداری بزنی بی روح شدی دختر!

لب هایم جمع می کنم و زیرلب غرولند آرامی سر می دهم و با ماتیک صورتی، کم رنگ می کشم و با اخم لب می زنم.

- خوبه؟

سری به معنی آره تکان می دهد و از کنارم می گذرد اما صدایش را می شنوم.

_ اون روسری ابریشمی ِ تو بپوش ارغوان.

چشمی باحرص می گویم و درمیان انبوه لباس ها گم می شوم تا روسری مورد نظرش را پیدا کنم و به سر بیندازم.


romangram.com | @romangram_com