#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_20
- چیشده!؟
چرا اینجا جمع شدین؟
کوکب خانم با گریه و اشک دستم را کشید و با حرص رو به خان داد زد: از این بپرس که نبود تو زهرا رو به باد کتک و مشت ولگد گرفته اون زن ِ بنده خداهم طاقت نیاورد و نفسش قطع شد و بیهوش شد و حاج حیدر با وانتش به کمک نرگس خاتون مامانت و بُردن ولی این خان دیگه داره زیادی برای خودش می پره!
چشم هایم دو کاسه خون شده بود ومشت هایم کنارپایم چنان پیچ می خوردند که صدای ترق ترقش را می شنیدم.
با چهره گداخته ازخشم وغضب رو به خان با تن معمولی پرسیدم؛
- چرا تن اون رو کبودی کرد نامرد!؟
منکه بودم می زدی حتی آخم نمی گم ولی می دونستی اون طفلی تحمل نمی کنه، ها؟
چرا زدیش به جرم چی؟
خان لب هایش را جمع کرد و با غضب ونگاه شکاری خیره ام شد که سری به معنی تاسف تکان دادم و زیرلب افزودم؛
- حالا که کار به اینجا رسید من میرم... میرم و دیگه مزاحم زندگیتون نمیشم ولی فقط بفهمم بازم تن ِ مادرم رو سیاه و کبود کردی اون وقت ازت شکایت می کنم قسم می خورم.
یک دفعه صورتم آن چنان سوخت که چشم هایم با درد بسته شد و پوزخندتلخی روی لب هایم جا خوش کرد و آرام نجوا کردم؛
- مردونگیت به دست بلند کردن روی تن های ظریف و خسته زن و دختره آره؟
عیبی نداره ماهم خدایی داریم ولی این و بدون هیچ وقت حلالت نمی کنم خان.
صورتم را با انزجار ازش گرفتم و سمت اتاقم رفتم تا لباس هایم را عوض کنم و چمدان کهنه و قدیمی پدرم را برداشتم و لباس هایم رو درونش چیدم.
حوله و مسواک وخمیردندان به همراه مدارک دانشجوی و پرونده پیش دانشگاهی راهم کناری درون پوشه قرار دادم.
نگاهی به مانتوی رنگ و رو رفته انداختم.
لبم را جمع کردم و اتو را به برق زدم و آرام آنها را صاف و صوف می کردم اما تمام فکرم پیش مادرم بود نمی دانستم کدام بیمارستان رفتند برای همین منتظر ماندم تا از طریق خانه خود حاج حیدر باهام تماس بگیرند و از احوال مادرم جویا شوم.
romangram.com | @romangram_com