#کلاغ_پر_گنجشک_پر_پارت_10


نیشخندی زد و ازم فاصله گرفت و کتش را صاف کرد و آروم تر نجوا کرد:

هرچند برای من اصلا فرقی نداره مهم اینه این جشن مسخره و این بساط همش فرمالیته است چون من...

نگاهی عاری از احساس ولی از جنس کینه و خشم حوالم کرد وادامه داد:

تو رو اصلا لایق خودم نمی بینم...

انگار که باخودش زمزمه می کند زیرلب افزود:

من کجا تو کجا!؟

مثل فاصله مشرق تا مغرب

زمین تا آسمون

کوه تا تپه

می بینی من یک پسرتحصیل کرده و ساکن منطقه افسریه و تو... آه خدا... نمی دونم چرا مامانم بین این همه دختری که بهش معرفی کردم دست گذاشته روی تو!

چنان باتحقیر من را به زمین کوبید و حتی نگاهی به جسم شکسته کناردستش نینداخت تا ثمره حرف هایش را ببیند و بفهمد چه ها کرد با من ِ همجنس خودش!

درست است فاصله مان کم بود اما آدم که بودیم، نبودیم!؟

لب هایم را با زبانم تر کردم و برای دلخوریم تنها به یک جمله بسنده کردم؛

- روزگار در گردش و ماه و ستارگان همه و همه به فرمان او حرکت می کند و آنگاه که ما نمی دانیم سرنوشتمان را نیز او رقم می زند هرچند ماهم راضی نبودیم اما با حکمت خداوند نمیشه جنگید.

باچشم های از حدقه در آمده لب باز کرد:

داری فلسفه می بافی؟

در حد خودت حرف بزن نه بیشتر خانوم هضمش برات سنگینه ها؟


romangram.com | @romangram_com