#جورچین_پارت_99

جفت ابروان جوادی باشک وتعجب بالا می پرند، یک جای کار می لنگید، آن هم امروز باید مجید از بالای نردبان بیافتد و...

- آقا...؟

جوادی سری به تایید تکان داده و مردد دنبال‌ش راه می افتد. در حال رد شدن نگاه گذارای به کارگران وتخته های کف دستشان، کابل ها وسیم های گوشه وکنار و پارچه ها رنگی و نوای آرام موزیک داخل چادر؛ برای‌ش تازگی داشتند، می‌اندازد.

چشم از پرده بزرگ روی سِن گرفته و داخل راهروی تاریک که تنها منبع نورش یک لامپ قدیمی که به زور، روشنای اش راهرو را روشن نگه داشته.

پشت در قرمز رنگی می ایستند، مرد چندضربه بلند ومحکم به در می زند. جوادی مشکوک چشم باریک کرده وحرکات‌ش را اسکن و بازتاب می کند.

مشکوک است و...

- بفرمایید داخل؟

چانه اش را می خاراند با اخم وجدیت سری به نفی تکان می دهد:

- اول شما.

مرد متعجب از رفتار محتاط گونه جوادی، سری به تایید تکان داده با ببخشیدی اول داخل اتاق می شود همزمان صدای‌ش را روی سرش می اندازد:

- هی مجید، کجایی؟ بیا که یکی اومده باهات کار داره.

صدای خش خشی ضعیفی می آیید و پشت بندش صدای خش گرفته و دو رگه از خواب مجید بالحن عجیب‌ش:

- بازکه خروس خون بیدارمون کردی خروسک! مگه ندیدی افتادم نفله شدم باز بی سر خر اومدی؟

مرد با شرم سری پایین می اندازد که جوادی سرفه ای کرده و بم وکلفت صدایش می زند:

- من از اداره آگاهی اومدم با آقای مجیدعلیزاده کار دارم.

مجید باخشم پلک محکمی روی هم بست. به سختی از روی تخت چوبی برخاست، نیمه خیز شده به کمک تکه چوبی چندگام نزدیک جوادی می شود.


romangram.com | @romangram_com