#جورچین_پارت_97
مه گل وحشت زده دستان یخ زده محیا را می فشارد و آرام زیرگوشش چیزی می گوید. این بار با زبانی که لکنت گرفته و وحشتی سرتاپایش، دستی به شال چروکش می کشد:
- من... من می دونم کی زدتش!
یک تای مرد افسر با تعجب بالا می رود، اگه می دانستند کار چه کسی است، پس چرا تا حالا چیزی بروز نداده بودند؟
- شما...
مه گل خط می اندازد روی تمام گفته ها.
- خودم اونجا بودم و دیدم که یه آقای به اسم مجیدعلیزاده، آرتا رو تا حد مرگ زده اونم حرفه ای چون که معلوم بود که رزمی کاره و آرتای طفلک نتونست جلوش از خودش دفاع کنه!
مامور سریع اسم مجید علیزاده را گوشه حافظه اش می سپارد با دو دلی یک نگاه به کوروش درمانده و یک نگاه به مه گل عاجز وملتمسانه؛ با شک می اندازد که مه گل برای صحت گفته هایش با اطمینان دو قدم جلوتر می آید:
- حتی می دونم کجا کار می کنه، این آقا یه شعبده باز معروفه توی تهرانه که توی پارک بزرگ شهر هم کار می کنه البته همه اون رو می شناسن. امروز توی درگیری آرتا یه مشت زیر چونش زد مطمئنا الان جاش کبود شده بنابراین می تونین به عنوان مدرک والبته شاهد؛ منم باهاتون بیام.
حرف های دختر برایش منطقی و قابل باور بود، قاطع بودن و چشم های دختر هیچ دروغی دیده نمیشد. چون هیچ حرکتی مبنی بر دروغ گویی یا پنهان کاری از او در این فاصله ندیده، خیلی صاف بدون ذره ای تردید حرف زده. ابدا هم چشم هایش دور اطراف نچرخیده و لب هایش را نجوئیده!
طبق حرفه وتجربه ده سالاش در چند فرسخی راست و دروغ مردم را تشخیص داده و تمام حرکات افراد دروغ گو را از بر بود. این بار برای اطمینان بیشتر رو به مه گل امیدوار و عاجز، سرد می پرسد:
- آدرس اون شخص رو دارید؟
قیافه مه گل امیدوارنه صد درجه تغییر حالت داده با دستپاچگی سری تند تند تکان می دهد:
- آره، پارک شهر قسمت غربی انتهای سالن تئاتر جنب چادر بزرگ سیرک...
افسر سری تکان داده رو به کوروش جدی وپرتحکم اشاره می کند:
romangram.com | @romangram_com