#جورچین_پارت_92
اصلا به او چه ربطی داشت؟
مگر چه کاره اش بود که زور می گفت؟
تمام این سوال ها باعث شد که علیرغم میل باطنی اش، از پشت کمرش بیرون آمده و کنارش بافاصله او بالحن شاکی وگله مندی داد کشید:
- به تو چه ربطی داره؟
چی از جونم می خوای شما؟ آقا به چه زبونی بهت بگم من زن شما یا نامزد شما نیستم!
چرا هربار می خوای خودت رو بهم تحمیل کنی؟
اصلا می دونی چیه...؟
آرتا با غیظ نعره بلندی سر مه گل می کشد با خشم، درد، بیچارگی وحسرت:
- خفه شو!
چشمان مه گل از فریادش بسته و آب آورده چشمان زلالی اش با بستن شدن مزگانش، چکه چکه روی گونه های ملتهبش سریز می شوند.
- مرتیکه نسناس، چه خبرته؟
واسه چی سرش داد می زنی بی غیرت!
شقیقه اش از حرف مجید تیر می کشد و ناخودآگاه مشت محکمی حواله چانه زبردار مجید می کند.
فریاد بلند مجید و باز شدن یک دفعه ای چشمان یشمی و وحشتی که سراسر وجودش را فرا گرفته بود.
آرتا گنجایش حرف درشت وبیاحترامی را نداشت، تمام خشم واعصبانیت اش را سر مجید خالی کرد با همان مشت ماهرانه و محکم.
romangram.com | @romangram_com