#جورچین_پارت_87
جان کند تا سرش را بالا بگیرد به چشمان یشمی آب آورده دخترک ملوس زندگی اش چشم بدوزد.
- من نمی خواستم که...
دستش را با شتاب و آشوب دل بالا می رود، دهان آرتا هنوز حرف ها را بروز نداده بسته می شود. نگاه حسرت زده و غمگینش هم نمی تواند روی فشار عصبی و لحن شاکی و طلب کارانه مه گل خدشه ای وارد کند.
- واسه من دلیل وبرهان نیار که حالم بهم می خوره، تو هرچقدرم تفسیر کنی بازم نمی تونی یک دهم اون شبی که با لباس سفید توی آرایشگاه کوفتی با اون دسته گل مسخره مثل مجسمه وایستاده بودم که تو بیای و مثل یه شاهزاد سوار بر اسب نه ببخشید سوار بر بنزی رویایی که برام گفته بودی باهم بریم سر خونه و زندگی مون، اما چی شد؟
ته اش تموم اون حرف ها و قول وقرارها هنوز نرفته زیرسقف دود شد رفت هوا با رفتنت اونم یهویی! د لعتتی اگه می خواستی بری و من رو نمی خواستی؛ بی جا کردی اون همه فامیل و آشنا دعوت کردی... غلط کردی پای پدر ومادر بی گناهم توی بازی کثیفت وسط کشیدی اصلا به چه حقی الان پیش من اومدی و حرف می زنی، ها؟ کی گفته می تونی بعد ازاینکه عشقت کشید و کیف وحالت رو اونور کردی برگردی ایران وطالب نامزدت بشی؟
اصلا حواس اشان به مردم اندکی که با اخم و کنجکاوی به آندو زل زده انگار درحال تماشای فیلم سینمایی بودند که با دهان باز و چشمان حدقه زده بودند، چند جوان هم تلفن به دست درحال فیلم گرفتن!
- این جا چه خبره؟
سوال محیا و نگاه بهت زده اش به آرتای سر افکنده و پایین بوداما دست کوروش، با حرص محیا را رها کرده با قدم های عجولانه وشتاب زده سمت آرتا رفته و یقه اش را سفت می چسبد، با عصبانیت وبلند می توپد:
- کی بهت اجازه داده که مزاحم مه گل بشی؟ چطور جرات کردی بهش نزدیک بشی و ناراحتش کنی؟
آرتا غمگین بوده اما باشنیدن جمله تند کوروش، خشمگین با حرص جفت ساعد کوروش را گرفته تا یقه اش را رها کند همزمان زیرلب با غیظ حرص زد:
- به تو ربطی نداره، بارها بهت گفتم مه گل نامزد منه و توام هیچکسش نیستی پس حق دخالت نداری، بزار موضوع خودمون، خودمون حل کنیم نه شما غریبه ها!
حرفش سنگین بود خیلی سنگین و معنادار، محیا چشم گرد و درشت کرد و مه گل نگاه اشک آلودش را از همه دزدید و هیچ کس ندید درونش چه انقلابی وغوغایی ایجاد کرده، کوروش دستش را مشت جلوی صورت آرتای سرخ شده گرفت و مدعی افزود:
- دهنت ببند نارفیق بی همه چیز که زدی این دختر طفلک رو به این روز در آوردی! چی کم داشت که توی نارفیق اون جوری زدی زیرهمه چیزش یه آبم روش! مگه نه این که خودت با اصرار خودت طفلی رو آوردی پای سفره عقد با کلی به به وچه چه مخش زدی، خودت لعنتی ت نخواستی و با نخواستنت اونم شکوندی ولی دیگه نمی زارم، آره من کوروش حقانی مثل یه برادر بزرگتر نمی زارم دیگه ناراحت و دقش بدی حالام زودتر بزن به چاک تا اون روی سگم بهت نشون ندادم!
پوزخند تلخ و نگاه تلخ تر آرتا روی صورت کبودشده کوروش جاخوش کرد:
romangram.com | @romangram_com