#جورچین_پارت_86

به دستان سفید وکشیده اش که استکان چای را لمس کرده وآرام و متین محتویات‌ش را مزه می کند، بخار برخاسته از استکان؛ معده اش و حس چشای اش را تحریک می کند که با آمدن گارسون وسوال کردن منوغذایی و آمدن فرز وتیز آرتا، مقابل گارسون درخواست فلاکس چای داده و سفارش‌ش در حین ناباوری سریع روی تخت گذاشته می شود. جفت چشمان یشمی رنگ مقابلش درشت و گرد شده با لبخندکمرنگی دو ضربه آرام روی پشت دست مه گل زده و سری برایش مایل می کند:

- باز که رفتی روی سوال؟

مگه نمی دونی جونم رو بگیرند اما چای نه! تو ککتم نمی ره توی این قندیل سرما فقط با یه استکان خودم رو گرم کنم.



نفس عمیقی توام گرما بخشی از رایحه وجود وعطر گرم و تند مرد مقابلش می کشد، با ولع چشم بسته و وارد ریه های یخ زده اش ترزیق می کند. دستش از دو ضربه آرام آرتا، گرم و مطبوع خواستن بود برعکس تمام وجودش که از سرما یخ بسته!

_ بخور تا گرم بشی.

توجه و اهمیت دادن آرتا را کجای دلش بگذارد، مردی که زخم زده ناسور و ناجوانمردانه اما حالا برگشته این بار بدون هیچ هراسی جلوی خاندان؛ شب مهمانی اش او را درآغوش کشیده، کوروش را یک رقیب دیده تا رفیق‌‌. حالا برگشته که چه چیزی را ثابت کند؟ مردانگی اش را ... یا علاقه ای که دیگه دو طرفه نیست، حداقل از طرف مه گل که قلبش را شکسته و دیگر قلبش مثل قبل نیست حتی اگر هنوز عاشق مردی به نام " آرتا نیک زاد" باشد. دیگر قلب بشو نیست که نیست،

- می گن کور از خدا چی می خواسته می گه یه جفت چشم بینا، حالا که توام عشق چای دبشی، پس چرا داری استخاره می کنی؟ چی ته دلته که دو دلی و لب از لب باز نمی کنی؟



خب، حالا که به این جای کار و شنیدها رسیده بهتر نبود تا سنگ های‌شان را باهم باز کنند؟ شاید دلش کمی بنای سازگاری با ناکوک بودن طپش های بی‌حدش را داشت!

شاید ناگفته ها بسیار بود و، بدون مقدمه یک باره لب های سرخش که به سفیدی می زد را ازهم گشود:

- چی شد که رفتی، اونم درست شب نامزدی مون؟

دست آرتا در میان هوا و زمین معلق ماند، جاخورده از بی‌مقدمه گفتن سوالی که مدت ها برایش دلیل محکم و قاطع داشته ولی حالا، این جا در این مکان، تنها نه بزرگ را جای داشت!

- هوم؟

چی شد منی که به اصرار عمه پوران و عمو فریدون بی خیال درس ودانشگاهم شدم تا بشینم سرسفره عقدی که از بچگی تو گوشم خونده شد که زن اول وآخر آرتا منم، مه گل نیک زاد دختر دایی آرتا نیک زاد؛ کسی که توی هیجده سالگی‌ شب نامزدی‌ش به بدترین شکل ممکن تو دنیا فرو ریخت یعنی شکستیش!آبروش رو جلوی تمام فامیل و آشنا ریختی، خیلی بدم ریخت جوری که کمر پدرش زیر این بی آبروی شکست، مادرش دیگه زن قبل نشد که نشد... نیومدی اما پیغامت مثل بمب توی اقوام ترکید اونم مثل سونامی وزلزله چند ریشتری که همه جا رو با اومدنش ویرون می کنه با تشت بی آبرویی من و خانوادم!

دستش مشت شد و رگ متورم کنار شقیقه هایش برجسته و باد نبض می زند. فک اش هربار بیشتر روی هم فشرده می شد اما مه گل سر دلش باز شده، مثل غده ای چرکین که زخم اش بعد از مدت ها عفونت هایش را نشان می داد با بریدن سطح زخم تمام خونآبه های چرکین با فشار و زور بیرون می آمدند هردو درد می کشند. کسی که برش زده از دیدن آن همه عفونت تشرح و کثیف وشخصی که دردش با فشار واردکردن روی نقطه زخم همزمان خودزنی و خودآزاری می کند.


romangram.com | @romangram_com