#جورچین_پارت_84
بدن مه گل از دیدن یک باره آرتا آن هم کنار رستوران لرزید، بهت آور سری به پشت سرش و پشت سر او چندباری چرخاند:
- تو... توچهجوری این همه راه اومدی اونم بدون این که ببینمت؟
آرتا یک پایش را ستون روی تخت رستوران گذاشته و پای دیگرش را راحت دراز کرده یعنی خیلی ریلکس لم داده، دستش هم پشت کمرش ستون وحائل بدنش!
- خب، تله کابین واسه همچین وقتایی دیگه، مگه نه؟
از غیظ ناخن زیر دندان گرفت و با حرص نگاهش کرد، آرتا با کوک خنده مردانه ای سر داد:
- حالام نمی خواد خودزنی کنی، بیا بشین داری از پا میفتی! ببین واست چی سفارش دادم؟ آش رشته است آ.
درمانده و خسته ناکام از حضور بی موقع آرتا، کوله اش را به سختی بیرون کشیده کنارش پایش می گذارد با دو گام نزدیک شیرآب رفته کنار حوضچه رستوران، با خستگی سر وصورتش را می شوید! نفسش از خنکی آب لرز و تن اش می لرزد.
تا که می خواست آب خنک را بنوشد، دستی روی لب هایش و مانع آب خوردنش شد. با تعجب و غیظ سرش را بالا گرفته و اخم کنان اشاره به دستش می گوید:
- دستت رو بردار می خوام آب بخورم!
آرتا کاملا جدی و نافد نگاهش کرد. شوخی نداشت خیلی محکم و مردانه زیر بازویش را آمرانه گرفت:
- امکان نداره بزارم با این همه پیاده رویت و بدن داغت، بزارم آب یخ کوه بخوری! اصلا می دونی این چشمه است از دل کوه می آد؟
بجای اینکه الان بخوریش توی بطریت پرش کن ببر خونه، اوکی؟
مه گل نفهمید اما شصت مردانه آرتا، گوشه لبش را نوازشوار لمس کرد. حس خوشایندی از نرمی لب های مه گل سراسر وجودش را در برگرفت. این دختر را ناخواسته رنجانده اما دلش هنوز در گرو دو چشم یشم و بکر دخترانه مه گل گیر کرده و قصد رهای و دل کندن هم ابدا نداشت، محق بود و مهگل، تنها دختری که چشمش هنوز به دنبال اوست.
تا که قامت مه گل راست وصاف می شود از فاصله نزدیکی بین خودش و او اشاره ای می کند با طعنه شیرینی به قد مه گل اشاره می کند:
- فکرکنم با کفش پاشنه دار اونقد ازم بزنی بالا که به زور تا شونت برسم!
مه گل چشم باریک کرد، به اندازه شانه خودشان با وسواس خیره شد. درست که بین تمام اقوام قدبلندترین دختر بود. اما گمان نمی کرد آرتا هم بی بهره از از قد باشد. متعجب به کفش های اسپرت مشکی و شلوار کتان وپیراهن کارامی رنگ آرتا زل زد:
romangram.com | @romangram_com