#جورچین_پارت_78
- وا!
چته اول صبحی جیغ وداد میکنی، قرصات رو نشُسته خوردی؟ دیوونه شدی تو دختر؟
محیا که اشکش در آمده با بالا کشیدن بینی اش، پرغیظ و شاکی دم گوشی جیغ خفه ای کشید:
- پس تو بودی آره؟
مارمولک! هنوز این عادت بدتو تغییر ندادی؟
بی تفاوت ریملی روی چشم هایش کشید:
- نه تو که عادت جیغ جیغی تو ترک دادی که من ترک کنم، درضمن ترک عادت بد مرضیه!
محیا حرص زده روی تخت به ضرب نشست، خمیازه اش آمد با خماری لای چشم هایش را مالش داد:
- حالا چی شده اول صبحی زنگ زدی بهم؟ خبریه؟
چندبار پلک باز وبسته کرد تا مواد ریمل روی مژه هایش پخش شود! بارضایت از بلندی مژه هایش، این بار موهایش را دسته کرده درحال بافتن بود.
- سریع آماده شو که میایم دنبالت باهم بریم کوه!
برای چند دقیقه صدایی از پشت خط نمی آمد که مه گل متعجب چندبار الو پشت سرهم الو می گوید. محیا مبهوت زیرلب می پرسد:
- الان!؟ این وقت ساعت و صبح؟
آخه ساعت هشته خیلی دیر نشده؟ چرا زودتر خبرم نکردی؟
من ... حالا کی آماده بشم؟
کش مویش را محکم دور موهایش بست، درحال انداختن شال روی سرش، قاطع افزود:
romangram.com | @romangram_com