#جورچین_پارت_71

-مرتیکه فکر کرده کیه که واسه من ادای منشیا در میاره؟

همچین می گه مزاحم نشیم انگار همیشه خدا دخیل بستیم به سیرک ِ دوزاریش!



لبخندکمرنگی روی لب های رژ زده شیوا نشست به همان سرعت هم محو شد، لبش را جمع کرد کیف دستی مه گل را از دستش قاپید درحالی که سویچ را بیرون آورد، خرسند و بشابش سویچ را دور انگشتش چرخاند:

- عزیزم حرص نداره که، اون یارو هم معروفه دیگه ولی خب عیبی نداره بیا فعلا بریم تا بعد...

پوف کلافه ای کشید و پشت سر شیوا با خودخوری راه افتاد، چشمش که به اتومبیلش خورد‌ بدون حرف اضافه ای کنار راننده نشست. گاهی شیوا برای تمرین رانندگی پشت رل می نشست اما با احتیاط که مبادا ماشینش را به جای بزند!

آرنج کنار شیشه چسباند و نگاه ریز و باریک کرد سمت انبوه مردمی که از تماشا سیر شده بودند حالا درحال تعریف و تمجید حرکات وجد آور گروها به سر وکله ای یکدیگر می زند!

استارت را که می زند خم شده وسیستم را روشن می کند برای فرار از هجوم افکار و پریشانی حالش، صدای سیستم را تا ته زیاد می کند...

- اوی چه‌خبره؟

توجهی نمی کند همزمان با موزیک لب هایش تکان داده و گاهی هم به بدنش حرکاتی اضافه می کرده و خود را داخل فضای کوچک ماشین، تکان تکان می داد.

مه گل سری به تاسف تکان داده و بی تفاوت سرش را به پشتی صندلی تکیه می زند. چهره مجید با آن اجرای حیرت آورش، با قوت خودش ادامه داده به طوری که ضربان قلبش همنوا با موزیک تند و کوبنده می شد!



دستی لای گلویش کشید و شالش را آزاد کرد، نفس تنگی را دیگر کجا دلش می گذاشت! این هم عادت بدی که هرگاه کوبش قلبش تند می شد نفسش هم سر ناسازگاری با او و جسمش در می آورد.

با درد خم شده از لای کیف دستی اش که اسپره اکسیژن را در آورده آرام یک فشار می داد.

شیوا متوجه او و نفس تنگی اش شده که صدای موزیک را کم و نگران درحالی که فرمان را چسبیده، سری به سمتش صاف می کند:

- خوبی؟


romangram.com | @romangram_com