#جورچین_پارت_69
مه گل که تاحالا همچین نمایشی را ندیده بود با هیجان و کنجکاوی همه را با نگاه دنبال و همزمان لبخند می زد!
گروها با برنامه هایشان در تایم خودشان می آمدند بعد از اجرای برنامه اشان هم از با تشویق و سوت تماشاچیها سن را ترک میکردند... مرد کت وشلوار سیاه پوش که لبخندعریضی روی لبش نشانده با هیجان زیادی اعلام کرد:
- و بلاخره نوبت اجرای اصلی امشب که به افتخار حضور گرم مهمانان، این شما اینم گروه عقاب طلایی!
یک دفعه چندین آتش بازی با مهارت آتش را از دهاناشان بیرون فرستاده، دست وهوراها روی سن بالا گرفتند که همزمان جیغ و فریاد تماشگران گفتن" عقاب طلائی" به هوا رفتند!
ضربان قلب مه گل رو به بالا و هیجانش عجیب و غریب بود، برای او، اما با ذوق و لبخندبدون دست زدن، تن اش را جلو کشید که گروه عجیبی با طبل و سر وصدا داخل آمدند، حلقه های مملو از آتش که از داخلش پرش می زدند؛ چند مردی، نردبانی که بدون کمکگرفتن به راحتی بالا می رفتند...
متعجب از مرد رو به رو سرش را روی شانه کج کرد، میخ صورت خاص و لباس ِ عجیب اش؛ پلک محکمی زد.
باورش نمی شد او را این جا ببیند! باشک وپر از تردید دوباره به رد تیغ ابروهایش زل زد، دو رد تیغ ابروی چپ اش واضح وشفاف!
صدای نخراشیده میکرفون و داد وهوار طرفدارانش، چینی به چشمان و ابروهایش کشاند.
بزاق دهانش را بلعید، ضربان قلب اش به گرومپ گرومپ رسیده بود، اهل پیش داوری نبود اما بودن این مرد، آن هم دقیقا زمانی که تازه از فکرش بیرون آمده به لطف برنامه های متنوع امشب؛ چیزی فراتر از یک تصادف معمولی بوده قطعنا یا...
- چت شد؟ تا همین چند دقیقه پیش شنگول بودی حالا باز رفتی تو لک!
بی اختیار دهانش باز شد:
- می دونی این یارو... همون مجید که بهت گفتم!
تعجب و کنجکاو نگاهش را به سِن می دهد همزمان سری به کنجکاوی می تکاند:
- کوش؟ کدومه؟
romangram.com | @romangram_com