#جورچین_پارت_66
لب به دندان کشید، شیوا بازوهایش را با دو طرف خود کشیده با تنی گرم شده نرمش می کرد:
- نگو که باز با پسرعمه خلوت کردی؟
نمی دانست چرا همیشه راجع به آرتا کنجکاوی می کرد اما بی تفاوت لب باز زد:
- آرتا چند وقته ندیدم!
یک تایی ابروی پهن شیوا باز بالا رفت، مشکوک نزدیک تر آمد روبه روی مه گل سری بالا انداخت:
- چرا؟
بی ملاحظه دستی در هوا پراند:
- من چه بدونم؟
شیوا حرص زد اما با لحن آرامی سری تکان داد:
- اوکی، نمی خوای حرف بزنی من مشکلی ندارم.
عقب گرد روی پاشنه کفش ورزشی چرخید که دست مه گل روی شانه اش نشست:
- قهر نکن، بخدا این چند روزه اونقد گیجم که حوصله خودمم ندارم.
شیوا خونسرد نگاهی انداخت، لبش لبخند نرمی زد دستش هم روی دست مه گل که روی شانه اش بود، نشست:
- اتفاقا وقتایی که بی حوصله ای، اگه بایکی درد ودل کنی حالت خوب می شه، تو که گوش شنوا داری دیگه چرا دو دلی؟
مه گل نگاه مرددی به او انداخت به حرف هایش همزمان فکر کرد در نهایت سرفه کوتاهی کرده و لب هایش به نرمی گشود:
- راستش...
romangram.com | @romangram_com